رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت
بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل
شعلهای در قلم افتاد، که طومار بسوخت
دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟
ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت
چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون
کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت
گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت
گفتم: از باغ رخش تازه گلی باز کنم
نور رویش جگرم را بتر از خار بسوخت
سخن سوختن عشقت اگر باور نیست
ز اوحدی پرس، که بیچاره درین کار بسوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عواطف و دردهای عمیق عشق سخن میگوید. او بیان میکند که عشقش باعث سوختن رخت تمکینش شده و آتش درونش را شعلهور کرده است. شاعر قصد داشت از عشق بنویسد، اما شعلهای از دلش به قلمش افتاد و آن را سوزاند. او همچنین به عدم وفاداری یارانش اشاره میکند که نتوانستند به عشق واقعی خود بیندیشند. با این حال، شاعر به سوختن و تحمل درد ادامه میدهد و از طبیب عشقش میخواهد که از کنار او عبور کند. او از زیبایی معشوقش میگوید که جگرش را میسوزاند و در نهایت به سوختن عشق اشاره میکند و از اوحدی به عنوان نمونهای از فردی که در این عشق سوخته، یاد میکند.
هوش مصنوعی: عشق به یکباره تمام وجودم را سوزاند و آتش آن در دل خستهام شعلهور شد و به شدت مرا رنج داد.
هوش مصنوعی: نشستم تا درباره عشق بنویسم، اما ناگهان شعلهای از دل من به قلم افتاد و همه چیز ویران شد.
هوش مصنوعی: چرا دل دوستان به خاطر یار نمیسوزد؟ ما که آن یار را هرگز ندیدیم که بر یار سوخته باشد.
هوش مصنوعی: اکنون چارهای جز اینکه بسوزم و تاب بیاورم ندارم، چرا که با یک حرکت کوچک، راه حل من را پیدا کرد و خیلی از وجودم را سوزانید.
هوش مصنوعی: اگر تو پزشک دل زخمدار من را ببینی، بگو: لطفاً از اینجا بگذر، زیرا بیمار در آتش درد خود سوخته است.
هوش مصنوعی: به باغ زیبای او اشاره کردم که میخواهم گلی تازه از آن بچینم، اما نور چهرهاش چنان دلم را میآزارد که حتی خارها هم اینقدر دردناک نیستند.
هوش مصنوعی: اگر به عشق تو شک داری و نمیخواهی بپذیری که چقدر سوزنده است، از اوحدی بپرس؛ او به خاطر عشقش به شدت رنج کشیده و بسوخته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشده ی زار بسوخت
حبّذا شمع که از آتش دل چون مجنون
در هوای رخ لیلی بشب تار بسوخت
دیشب آن رند که در حلقه ی خمّاران بود
[...]
بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت
دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان
هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش
[...]
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.