گنجور

 
اوحدی

ای ز لعلت قیمت یاقوت پست

سنبلت را دستهٔ گل زیر دست

راست کرد ایزد شکار عقل را

از سر زلف کژت، پنجاه شست

سرو، با قدی که می‌بینی چنان

ساعتی پیش تو نتواند نشست

گر جمالت را بدیدی بت ز دور

سجده کردی پیش تو چون بت پرست

یک شبم پنهان پنهان آرزوست

کندر آیی از در من مست مست

درد و چشم از خواب و سر مستی فتور

در دو زلف از تاب و دلبندی شکست

یاد می‌دار این که: تا قد تو خاست

چند خارم در دل شوریده خست

بر سر من نیست یک روزت گذار

تا در اندازم به پایت هر چه هست

خاطر ما را به گفتاری بجوی

ای که از دامت گرفتاری نجست

نیست باز از چنگل سودای تو

چون کبوتر مرغ دل را باز رَست

چون کمر گردت بسی گشت اوحدی

لیکن از چشم تو طرفی برنبست

 
 
 
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

میبدی

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

عطار

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر برنهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم رهنمای

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۶۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه