انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را
ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را؟
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ساقی عشق بتم در جام امید وصال
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
خه از کجات پرسم چونست روزگارت
ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت
در آرزوی رویت دور از سعادت تو
پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت
ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست
گر به گیتی نیست دلداری مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت
دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت
دل من باز نمییابد صبر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست
گر جان منست ازو به جانم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست
هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست
ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک
در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست
هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
مهرت به دل و به جان دریغست
عشق تو به این و آن دریغست
وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغست
کس را کمر وفا مفرمای
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست
بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست
باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او
دیدهٔ شوخکش خونخوار او تدبیر چیست
باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
در همه مملکت مرا جانیست
هر زمان پایبند جانانیست
در کنارم به جای دمسازی
تا سحرگه ز دیده طوفانیست
در کجا میخورد مرا غم عشق
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
بیمهر جمال تو دلی نیست
بیمهر هوای تو گلی نیست
بگذشت زمانه وز تو کس را
جز عمر گذشته حاصلی نیست
تا از چه گلی که از تو خالی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
یار ما را به هیچ برنگرفت
وانچه گفتیم هیچ درنگرفت
پردهٔ ما دریده گشت و هنوز
پرده از روی کار برنگرفت
درنیامد ز راه دیده به دل
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
هرکس که ز حال من خبر یابد
بدعهدی تو به جمله دریابد
بر من غم تو کمین همی سازد
جانم شده گیر اگر ظفر یابد
عشقت به بهانهای دلم بستد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
جان ز رازت خبر نمییابد
عقل خوی تو درنمییابد
چون تو بازارگان ترکستان
مینیارد مگر نمییابد
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
ای مانده من از جمالِ تو فرد
هجرانِ تو جفتِ محنتم کرد
چشمیست مرا و صدهزار اشک
جانیست مرا و یک جهان درد
گردونِ کبودپوش کردهست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷
مرا تاثیر عشقت بر دل آمد
همه دعوی عقلم باطل آمد
دلم بردی به جانم قصد کردی
مرا این واقعه بس مشکل آمد
ز دل نالم ز روی تو چه نالم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
طاقت عشق تو زین بیشم نماند
بیش از این بیتو سر خویشم نماند
راست میخواهی نخواهم بیتو عمر
برگ گفتار کمابیشم نماند
شد توانگر جانم از تیمار و غم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
هرچ از وفا به جای من آن بیوفا کند
آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند
با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست
یارب چه کارها کند او گر وفا کند
آزادگان روی زمینش رهی شوند
[...]