گنجور

 
انوری

یار ما را به هیچ برنگرفت

وانچه گفتیم هیچ درنگرفت

پردهٔ ما دریده گشت و هنوز

پرده از روی کار برنگرفت

درنیامد ز راه دیده به دل

تا دل از راه سینه برنگرفت

خدمت ما به جز هبا نشمرد

صحبت ما به جز هدر نگرفت

جز وفا سیرت دلم نگذاشت

جز جفا عادتی دگر نگرفت

هیچ روزی مرا به سر نامد

که دلم عشق او از سر نگرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode