گنجور

 
۱
۲
۳
۵
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

مکن ای دل که عشق کار تو نیست

بار خود را ببر که بار تو نیست

مردی از عشق و در غم دگری

گرچه این هم به اختیار تو نیست

دیده راز تو فاش کرد ازآنک

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

باز کی گیرم اندر آغوشت

کی بیارم به دست چون دوشت

هرگز آیا به خواب خواهم دید

یک شبی دیگر اندر آغوشت

تا بدیدم به زیر حلقهٔ زلف

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

تا ماه‌رویم از من رخ در حجیب دارد

نه دیده خواب یابد نه دل شکیب دارد

هم دست کامرانی دل از عنان گسسته

هم پای زندگانی جان در رکیب دارد

پندار درد گشتم گویی که در دو عالم

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

مرا تا کی فلک رنجور دارد

ز روی دلبرم مهجور دارد

به یک باده که با معشوق خوردم

همه عمرم در آن مخمور دارد

ندانم تا فلک را زین غرض چیست

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

هر کرا با تو کار درگیرد

بهره از روزگار برگیرد

به سخن لب ز هم چو بگشایی

همه روی زمین شکر گیرد

چون زند غمزه چشم غمازت

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

با روی دِلَفروزت سامان بنمی‌ماند

با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند

در ناحیت دلها با عشق تو شد والی

جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند

زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

طاقتم در فراق تو برسید

صبر یکبارگی ز من برمید

تا گرفتار عشق شد جانم

بر دلم باد خرمی نوزید

چرخ بر روزنامهٔ عمرم

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

جانا به غریبستان چندین بنماند کس

باز آی که در غربت قدر تو نداند کس

صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد

گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

دوش در ره نگارم آمد پیش

آن به خوبی ز ماه گردون بیش

گشته از روی و زلف خونخوارش

خاک گلرنگ و باد مشک پریش

چون مرا دید ساعتی از دور

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

به دو چشم تو که تا زنده‌ام

تو خداوندی و من بنده‌ام

سر زلف تو گواه من است

که من از بهر رخت زنده‌ام

به رخ خویش ننازی چنان

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

برآنم کز تو هرگز برنگردم

به گرد دلبری دیگر نگردم

دل اندر عشق بستم، ور همه عمر

جفا بینم هم از تو برنگردم

مرا اسلام ماندست اندر آن کوش

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

از عشقت ای شیرین صنم گرچه به سر برمی‌زنم

نه یار دیگر می‌کنم نه رای دیگر می‌زنم

تو شاه خوبانی و من تا روز بر رخسار خود

هر شب به دارالضرب غم بر نام تو زر می‌زنم

تا شد دلم آویخته در حلقهٔ زلفین تو

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

ای روی خوب تو سبب زندگانیم

یک روزه وصل تو طرب جاودانیم

جز با جمال تو نبود شادمانیم

جز با وصال تو نبود کامرانیم

بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

به عمری آخرم روزی وفا کن

به بوسی حاجتم روزی روا کن

جفا کن با من آری تا توانی

تو همچون روزگار آری جفا کن

به رنجم از تو رنجم را شفا باش

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

ز من چهرهٔ خویش پنهان مکن

جهان بر دل من چو زندان مکن

سلامی که می‌گفته‌ای تاکنون

اگر بیشتر نیست کم زان مکن

اگر در دل تو مسلمانی است

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من

شکستی عهد من یکسر دریغا روزگار من

دلم جفت عنا کردی به هجرم مبتلا کردی

وفا کردم جفا کردی دریغا روزگار من

دلم در عشق تو خون شد خروش من به گردون شد

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

هرگز از دل خبر نداشته‌ای

بر دلم رنج از آن گماشته‌ای

سپر افکنده آسمان تا تو

رایت جور برافراشته‌ای

که خورد بر ز تو که تو هرگز

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

مسکین دلم به داغ جفا ریش کرده‌ای

جور از همه جهان تو به من بیش کرده‌ای

دل ریش شد هنوز جفا می‌کنی بر او

ای پر نمک دلم همه بر ریش کرده‌ای

بر عاشقان جفا کنی ای دوست روز و شب

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

بس دل‌افروز و دلارام آمدی

خه به نام ایزد به هنگام آمدی

بسکه بودم در پی صید چو تو

آخرم امروز در دام آمدی

کار آن عشرت ز تو اندام یافت

[...]

۴ بیت
انوری
 
 
۱
۲
۳
۵
 
تعداد کل نتایج: ۸۲