گنجور

 
انوری

جانا به غریبستان چندین بنماند کس

باز آی که در غربت قدر تو نداند کس

صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد

گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد

در پیش سواران خر هرگز بنراند کس

هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد

تا زنده بود او را هشیار نخواند کس