گنجور

 
انوری

به عمری آخرم روزی وفا کن

به بوسی حاجتم روزی روا کن

جفا کن با من آری تا توانی

تو همچون روزگار آری جفا کن

به رنجم از تو رنجم را شفا باش

به دردم از تو دردم را دوا کن

چو در عشق تو سخت افتاد کارم

تونیز این راه بی‌رحمی رها کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

من از تاثیر این گردنده گردون

بر این ساکن نیم یک لحظه ساکن

مرا گویی جهان اینست خوش باش

همی کوشم که خوش باشم ولیکن

مولانا

اگر خواهی مرا می در هوا کن

وگر سیری ز من رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام

دوساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز

[...]

اوحدی

منم بیخواب و آرام و تو ساکن

همی نالم ز هجرانت ولیکن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه