گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

سپاس آنکه بروی زمین و پشت سما

بود بذات وصفت هم نهان و هم پیدا

سما و ارض پر از وی ولی لطیف چنان

که ره نبرده بدو خلق ارض و اهل سما

درون و بیرون همچون فروغ اندر سنگ

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در منقبت اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب سلام الله علیه

 

گفتم بعقل دوش که ای آیت هدی

گشت اول از مشیّتِ که ، کفر و دین بنا ؟

کی نور دین و ظلمت کفر انتشار داشت

گر حکمت حکیم نمیکردی اقتضا

از قدرت که بر سر بازار اختلاف

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در تهنیت عید غدیر و ستایش علی بن ابیطالب سلام الله علیه

 

مست از غدیرخم نگر مهر و مه و ارض و سما

آری مجو هوشی دگر چون شد سقایت با خدا

می وحی و خمش عقل کل پر ز و غدیر از بوی گل

بخشنده سلطان رسل نوشنده شاه اولیا

چو نشد علی بر انس و جان مولای پیدا و نهان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب (ع)

 

ای بررخ رنگینت زآن طره مشکینا

در دامن روح القدس یک گله شیاطینا

افزون رخت ازخورشید کمتر لبت از ذره

وآن ذره ات آبستن از خوشه پروینا

مشنو که دلم یابد بی وصف لبت آرام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وله

 

کی نرم میتوان دل جانان را

من خیره مشت کوبم سندانرا

نی نی بدین همه سختی نیست (؟)

در شیشه نازکی دل جانانرا

چون طره اش بکف نفتد ازچه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح قاطع برهان و شریک قرآن واهب الفتح و النصرحجت عصر (ع)

 

جز او که وسمه بر ابروی دلستان کشدا!

گمان مدار که صد رستم این کمان کشدا!

هر آنکه نقش وجودم و عدم کشد شیرین

سزد که آیتی از آن لب و دهان کشدا

مصوری که کشد شکل هیچ را نازک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - وله

 

باز این چه فروغست زگل صحن چمن را

آموخته گوئی هنر کان یمن را

نی کان یمن نیست بدین رنگ و بدین بوی

ما ناز بهشت آمده سرمایه چمن را

گر شاخ شجر باج نخواهد زمجره

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در تهنیت ولادت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام

 

ماه مبارک چهر من می ده که شد ماه رجب

و اندر طرب شیر عجم از مولد میر عرب

همچون رخت با صد صفا هر ساله بین عشرت فزا

جشنی زحب شاه ما رخت افکن از ما رجب

جشنی چو طور اسرار گو بیضا بچوگانش چوگو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - و له

 

گفتم از گردون کنم اسب و زماه نو رکاب

تا ببوسم آستان خسرو مالک رقاب

باز گفتم نیست گردون را بسوی شاه راه

ماه نو را نیز نی با تیغ شه در جسم تاب

گفتم از خورشید سازم چتر و از کیوان خدم

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وله

 

خورشید وش شود سوار آن نگار اسب

رقص آید از لطافت او ذره وار اسب

حسرت برم زمخمل زین پوش اسب او

چون زیر ران خویش کشد آن نگار اسب

گیرد قرار چونکه براسب آن سپید ساق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وله

 

ای ترک جنگ جوی ترامغفر آفتاب

چشمت کشیده تیغ ز ابرو بر آفتاب

ای آفتاب حسن برون نه زحجره پای

تا سر زخاوران نزند دیگر آفتاب

تا لعل لب نگشت عیان زآفتاب تو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - وله

 

جشن میلاد خداوند سفیران خداست

کشف حق وجد فرق شور قدر سور قضاست

زد بزیر فلک و روی زمین تخت شهی

که فزون تر بشکوه گهر از ارض و سماست

مهی از مکه درخشید که مانند جدی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح عصمت کبری صدیقه صغری حضرت معصومه سلام الله علیها

 

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

فخر البقاع بقعه معصومه قم است

فخر البقاع نیست که فخرالبقا بود

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

با خاک درگهش خضر اندرگه نماز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست

عصای شاه بود یا ستون عرش خداست

ستون عرش خدادان عصای خسرو را

بدست خواجه که از فر او جهان برپاست

الا نهال جوان ای عصای پیری من

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح کنزالامجاد و فخرالاوتاد مروج الادباء آقا علی آقا زید عزه

 

بسکه شیرین حرکات آن پسر سیمبر است

پای تا سر همه قند است و سراپا شکر است

گنجی از نقره نهان کرده به پیراهن خویش

بنگرید آن پسر از حسن عجب معتبر است

برکمر تازده آن موی میان دست غرور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید رمضان

 

رسید عید و بدانسان بروزه بست جهات

که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات

ره نجات بغیر از فرار روزه نیافت

بر او چو عید کمین برگشود و بست جهات

شد آنکه وقت مناجات شیخ از حق دور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

رخشد از چهره همی جلوه شمس و قمرت

مگر از مهر بود ما در و از مه پدرت

پدر و مادرت از ماه و زمهر است مگر

که برخساره بود جلوه شمس و قمرت

تو بدین طره و رخسار بهر جا گذری

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

تا عبای شه بدوش خویش میر ما گرفت

بخت خندان گشت وگفتا حق بمرکر باگرفت

بد چو از آل عبا شد زیب بالایش عبا

بس بعهدشاه عادل کار دین بالا گرفت

می همی نوشد بجای آب جوید باز می

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در تهنیت عید قربان

 

عید قربان بود و حاج به درک عرفات

ماو کوی صنمی کش عرفات از غرفات

شور زمزم بسر حاج و خلیلی است مرا

که زند جوش بچاه ذقنش آب حیات

حاج اگر در جمراتند برجم شیطان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

خوش بتو نقاش طرحی دلستان افکنده است

گرچه نقش آن کمر را از میان افکنده است

جان اگر نبود مصور پس مصور ازکجا

اندر آئینه رخت تصویر جان افکنده است

صبح آسا جلوه توای مهر زمین

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
۳
۶