صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
دیدم چو باغ دل را، بی عارضت صفا نیست
گل گفتمت ولیکن گل چون تو بیوفا نیست
بنشین ببزم اغیار چون گل که در بر خار
زیرا که از تو ای یار، این شیوه خوشنما نیست
من نیستم چو بلبل، کز غم کنم تحمل
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
در آ، به بزم محبت که هر چه هست، اینجاست
مقام وحدت مردان حق پرست، اینجاست
در این مقام اقامت گزین، که بر رخ خلق
خدا دری که گشود و دگر نبست، اینجاست
گرت هوی است که مستی کنی ز باده ی عشق
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
آن چشم مست را که دو صد چشم در پی است
هر فتنهای که هست به زیر سر وی است
مهرت بعضو عضو من ای ماه مهر خوی
آنسان گرفته جای که چون نشأه در می است
ما مست باده ی دگریم ای فقیه شهر
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
به قصدم ز ابرو و مژگان بتی تیر و کمان دارد
تو گوئی نیم جانی بر من بیدل گمان دارد
ببزم غیر جا بگرفته و غافل از این معنی
که چون نی از فراقش بند بند من فغان دارد
گله از آه آتشبار دل ای سینه کمتر کن
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
در جهان زاغ اگر دعوی شهباز کند
مشت خود را بر مرغان چمن باز کند
ز آنکه شهباز نه تنها هنرش پرواز است
ورنه هر مرغ توانست که پرواز کند
کار هر بوالهوسی نیست دم از عشق زند
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
شب به اشک چشم من او را نگاه افتاده بود
گوییا بر آب دریا عکس ماه، افتاده بود
کاروان مشک و عنبر دوش راه افتاده بود
یا صبا را ره بر آن زلف سیاه افتاده بود
پی به اسرار نهانی برد عارف ز آن دهن
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
عاشق صادق ای جوان، بند هوس نمیشود
طایر قدس آشیان، صید مگس نمیشود
چند اسیر این و آن؟ دل به یکی ده ای جوان!
چون همه کس در این جهان بهر تو کس نمیشود
داشت کسی که عاطفت، نیست انیس بدصفت
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
هرچه میگردد سر زلف تو لرزان بیشتر
میشود جمعیت دلها پریشان بیشتر
شب به یاد طرهات با دل کشاکش داشتم
زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر
از دو زلفت تیرهروزی شد نصیب اهل دل
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ز دوری تو، ملالی که داشتم، دارم
دلم فسرده و حالی که داشتم، دارم
اگرچه با شب هجران گرفته خو دل من
امید روز وصالی که داشتم، دارم
چو از خیال تو فارغ نمی توان بودن
[...]
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
تو را گر هست واجب بهر قتل من کمر بستن
مرا ممکن نمیباشد ز رخسارت نظر بستن
چه گویم وصف خط عارضت را؟ چون تو میدانی
نمیآید ز من پیرایه بر دور قمر بستن
توان با رشتهٔ الفت به هم پیوست عالم را
[...]