گنجور

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۱ - کفن سیاه

 

در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید

دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید

دل خونین سپهر از افق غرب دمید

چرخ از رحلت خورشید سیه می‌پوشید

که سر قافله با زمزمه زنگ رسید

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۲ - سینمایی از تاریخ گذشته

 

آنچه در پرده بد از پرده به در می‌دیدم

پرده‌ای کز سلف آید به نظر می‌دیدم

واندر آن پرده، بسی نقش و صور می‌دیدم

بارگه‌های پر از زیور و زر می‌دیدم

یک به یک پادشهان را به مقر می‌دیدم

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۳ - در گورستان

 

من به دشت اندر و دشت آغش سیمین مهتاب

نقره، گردی به زمین کرده ز گردون پرتاب

دشت آغشته، کران تا به کران در سیماب

رخ زشت فلک، آنجا شده بیرون ز نقاب

همه آفاق در آن افسرده

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۴ - اندیشه‌های احساساتی

 

بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد!

بعد من، بر تو چه ای قصر مه آباد آمد؟

که ز غم اشک تو تا دجله بغداد آمد

من چو از خسروم این شکوه همی یاد آمد

در و دیوار مه آباد، به فریاد آمد

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۵ - اندیشه های عرفانی

 

جز خرافات، بر این مملکت افزود چه؟ هیچ!

جز خرابی مه آباد تو بنمود چه؟ هیچ!

من در اندیشه که این عالم موجود چه؟ هیچ!

بود آنگاه چه؟ اینک شده نابود چه؟ هیچ!

بود و نابود چه موجود چه مقصود چه؟ هیچ!

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۶ - در قلعه خرابه

 

برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن

که در و بامش به هم ریخته، دامن دامن

زیر هر دامنه، غاری شده بگشوده دهن

سر شب هر چه سخن گفته بد، آن پیر به من

آن دهنها همه بنموده، به تصدیق سخن

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۷ - بقعه اسرارانگیز

 

برسیدم ز پس چند قدم بر دره‌ای

وندر آن دره عیان، بقعه چون مقبره‌ای

چار دیواری و یک چار وجب پنجره‌ای

شدم اندر، به چنین مقبره نادره‌ای

دیدم اندرش شگفت آر یکی منظره‌ای

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۸ - تظاهر ملکه کفن پوشان

 

بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردم

که بپاشید قوایم ز هم و پژمردم

سست شد پایم و با سر به زمین برخوردم

مرده شد زنده و من زنده ز وحشت مردم

خویشتن خواب و یا مرده گمان می بردم

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۹ - برگشت از بقعه به ده

 

جستم از جای و ندانم چه دگر پیش آمد

چه دگر بر سر این شاعر درویش آمد

آنقدر هست که یک مرتبه بر خویش آمد

پایم اندر روش، از شدت تشویش آمد

بدویدم همه جا، هر چه کم و بیش آمد

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۱۰ - در پایان داستان

 

آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب

رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب

در حجاب است سخن گرچه بود ضد حجاب

بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب

تو سزد بر دگران بدهی درس

[...]

میرزاده عشقی