گنجور

 
میرزاده عشقی

آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب

رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب

در حجاب است سخن گرچه بود ضد حجاب

بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب

تو سزد بر دگران بدهی درس

سخن آزاد بگو هیچ مترس

شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده

زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟

چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟

گر کفن نیست بگو چیست پس از این روبنده؟

مرده باد آنکه زنان، زنده به گور افکنده

به جز از مذهب هر کس باشد

سخن اینجای، دگر بس باشد

با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود

کم کم این زمزمه، در جامعه آغاز شود

با همین زمزمه ها، روی زنان باز شود

زن کند جامه شرم آر و سرافراز شود

لذت زندگی از جامعه احراز شود

ور نه تا زن به کفن سربرده:

نیمی از ملت ایران مرده!!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode