طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
گر قضا با من نویسد محنت ایام را
التیام زخم سازم پنجه ضرغام را
در بیابانی که مرغ وحشت ما پر زند
خون بسمل دانه گردد حلقههای دام را
از تپش دارد نوید بوی وصل او دلم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
اینست اگر ساز بم و زیر جهان را
بیپرده مکن نغمه مضراب زمان را!
با خط ادب ساز تو از سرمه سیاهی
در حرف خموشی چه قلم بند میان را!
گردد خط حیرت اثر شوق فتوحت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را
به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق
سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
نگردد جوهری همسنگ میزان سرشک من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما
نغمهای از ساز دل بی زیر و بم داریم ما
خاکساری نیست کم از دستگاه اعتبار
بوریای فقر همچون تخت جم داریم ما
ساز بیآهنگ ما مطبوع طبع کس نشد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
میبرد لعل لب او نشئه از موج شراب
میکشد دامان زلفش از گریبان گلاب
لمعه برق رخش هر دم به عشاق آن کند
در بیابان تشنه را تشویش نیرنگ سراب
هر زمان دل آرزوی آب تیغت میکند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب
شاخ گل چون تخت جم باشد برای عندلیب
در چمن امروز در دربار شاهنشاه گل
هیچ کس را نیست گستاخی سوای عندلیب!
با همه خواری نگردد دور از طرف چمن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
نغمه عشاق باشد در نوای عندلیب
نیست غیر از دیدن گل مدعای عندلیب
ساربان رنگ گلشن دارد آهنگ سفر
کی بود در محمل او جز درای عندلیب؟!
ترسم از الفتپرستیهای ساز نغمهاش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
هر لحظه به دل از مژهات زخم خدنگ است
ابروی کمان تو مگر کار فرنگ است؟!
مشهور بود گل به چمن گرچه به خوبی
از خجلت رخسار تو از رنگ به رنگ است
احوال مرا دیدی و رحم تو نیامد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست
دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
نیست اندر ساز قانون دل ما نغمهای
عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
خوبرویان شیوه حیرت شعارم کردهاند
همچو نقش پا به خود آیینهدارم کردهاند
چون قدح آغوش صد خمیازه عیش ابد
از شکست و گردش رنگ خمارم کردهاند
بشکفد گل از گلستان خیالم بعد ازین
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱ - محییالدینجان
مهر عشقش در ازل خط جبینم کردهاند
نام مجنون را ازآن نقش نگینم کردهاند
حلقه پرپیچ و تاب نذر زلفش دل ربود
همچو اسکندر که با ظلمت قرینم کردهاند
یاد دادن از وجود آن دهن وهم است و بس
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷ - عبدالحمیدجان
عنبر زلف کژت بازار عنبر بشکند
قیمت لعل لبت سودای گوهر بشکند
با قد شمشاد سوی باغ گر آری گذر
زانفعال قامتت شاخ صنوبر بشکند
در ره عشقت شدم خاک و ولی ترسم از آن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
تا شنیدم از صبا افسانههای زلف یار
سایه شمشاد را در باغ کردم اختیار
نیست اندر دفتر هستی حساب دیگرم
بس که میباشد شب هجرش به من روز شمار
آرزو کردم ولیکن بخت بد یارم نشد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
چه خاصیت بود یارب نصیب چشم زهگیرش
که در پرواز میآید دل از شوق پر تیرش؟!
خیال ابرویش کن قطعه رنگین هوس داری
که سرمشق شهادت نیست غیر از مد شمشیرش
به سودای سر بازار غم دیوانه میگردد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
چه امکان است گردد از دلم بیرون تمنایش
که باشد صورتم آیینهسان محو تماشایش
برای انتظار اوست تمهید نفس هر دم
که در آغوش دل از شوق خالی میکند جایش
نگه را سرمه چشم امید حیرت خود کن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
ای به خوبی در میان خوبرویان معترف
جبهه گل راست از شرم رخت داغ کلف!
گرچه در بند جنونم لیک هرسو میکشد
دامن زلفش گریبان مرا از هر طرف
خاک گردیدم به راهش بر امید انتظار
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ای از بهار عارضت نظاره را جان در بغل
آیینه دارد از رخت جوش چراغان در بغل!
فریاد عاشق کی کند در گوش معشوقش اثر؟!
بلبل ندارد در چمن جز آه و افغان در بغل!
ای دیده در بزم ادب مغرور آسایش مشو
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
بس که آوردست نخل قامت دلدار گل
سرو را هرگز شنیدی کآورد در بار گل؟!
صافدل را آرزوی سیر گلشن کی بود؟!
بر رخ آیینه از جوهر بود بسیار گل!
عاشقان را نیست از سنگ ملامت چارهای
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
ادب سرمایه عشقم مپرس از شوخی نازم
نوای نغمه «عشاق » دارد پردهسازم
چو نی میخواستم من نالهای سازم ز هجرانش
خیال زلف او شد مانع جولان آوازم
نمیترسم من از رسوایی خود لیک ازآن ترسم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲ - عبدالهریم جان
عشق تو بلای جان و دینم
درد و الم تو آن و اینم
با عشق تو شهره زمانم
گر چند فتاده زمینم
داغم ز غم تو لالهآسا
[...]