گنجور

 
طغرل احراری

نغمه عشاق باشد در نوای عندلیب

نیست غیر از دیدن گل مدعای عندلیب

ساربان رنگ گلشن دارد آهنگ سفر

کی بود در محمل او جز درای عندلیب؟!

ترسم از الفت‌پرستی‌های ساز نغمه‌اش

کش خلد در پای گل خار از صدای عندلیب

بس که شد محنتکش شوق تماشاهای گل

گشته خم از بار غم قد دوتای عندلیب

عاشقان را ننگ باشد کسوت رنگ غرور

نیست غیر از خاکساری‌ها قبای عندلیب!

در حریم وصل دارد ناله از شب تا سحر

کس نمی‌داند چه باشد مدعای عندلیب!

پنبه غفلت بود شبنم به گوش رنگ گل

نشنود یک بار اکنون ماجرای عندلیب

هیچ از صحن چمن بیرون نمی‌آید مگر

پیچ و تاب ناله شد زنجیر پای عندلیب؟!

آنقدر دارد غرور رنگ و حسن خویشتن

کی شود آگاه گل از های‌های عندلیب؟!

می‌زند پروانه‌سان خود را به شمع روی گل

اینقدر لازم بود بودن کرای عندلیب!

برفشان از شبنم اوراق گل در نبض او

جز گلاب وصل کی باشد دوای عندلیب؟!

داد این فتوا شبی پروانه شمع ادب

نیست کم از خون طغرل خونبهای عندلیب!