نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
هر کرا دل، دلبری را منزل است
آنکه بی دلبر بماند بی دل است
شاهد از یاران کجا گیرد کنار
هر کجا شمعی میان محفل است
این جفا و جور مخصوص تو نیست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
زان شعله که در دلم نهان است
افسرده زبانه ی زمان است
گر دود بر آید از نهادم
این سوزنه در خور بتان است
اندام تو گلبنی که خارش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
این نکویان که بلای دل اهل نظرند
دشمن جان و دل و از دل و جان خوبترند
عاشقان را نتوان داد دل غمزده داد
ورنه خوبان نه ستم پیشه مه بیداد گرند
پاک کن دل زهر آلایش و آنگه بدر آی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد
آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد
سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد
وادی عشق بهر گام سد آیین دارد
عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
در چشمهٔ خضر شعلهٔ طور
یا روی تو مینماید از دور
بخت من و مقدم تو هیهات
این بس که تو را ببینم از دور
سلطانی و خانمان درویش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
لبم از آتش دل میزند جوش
بگوشم باز میگویند خاموش
زیادت رفته باشم من عجب نیست
که من از یاد خود گشتم فراموش
ندیدم با تو هرگز خویشتن را
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
دیوانه و مست و باده نوشیم
پرورده ی دست می فروشیم
هم زیور ساعد جنونیم
هم ساعد آستین هوشیم
هم در صف زاهدان مسجد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم
گمان بام توام بود هر کجا که نشستم
سراغ دام توام بود هر طرف که دویدم
بطایران دگر هم قفس مرا چه پسندی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم
تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم
زان پیشتر که گل دمد از بوستان شدم
فارغ ز حادثات بهار و خزان شدم
گفتم بترک هستی و رستم ز عشق و عقل
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
آمدم تا رسم تو در عاشقی پیدا کنم
عشق را فرزانه سازم عقل را شیدا کنم
عشق را زیبق بگوش و عقل را نشتر بچشم
تا چه زاید این اصم را جفت آن اعما کنم
زحمت ساقی، که عمرش بادباقی، تا بکی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
خرم آنان کافرید از نور خود یزدانشان
آفرینش تابشی از طلعت تابانشان
باز گردانند مهر از غرب و شق سازند ماه
آسمان گوییست گویی در خم چوگانشان
چون به حکم آیند و تمکین خاک تنشان خوابگاه
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
برون از خویشتن یک ره اگر گامی دو بگذاری
دمی بی دوست ننشینی رهی بی دوست نسپاری
گرانتر از وجودت چیست ای دل اندرین وادی
بهمراهان رسی شاید اگر خود را تو بگذاری
زمیر کاروانم هست در خاطری حدیثی خوش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
من در این جمع و پریشان دلم از غوغایی
دیده جایی نگران دارم و خاطر جایی
گر هلاکم طلبد دوست چه پرهیز ز خصم
ور نجاتم طلبد از که دگر پروایی
عزت این بس که مرا بندهٔ خود میخوانی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹
شاه ما کز لوح و کرسی باج خواست
این زمان افسانهٔ معراج خواست
جامهٔ هستی خود چون چاک کرد
فرش راه از اطلس افلاک کرد
مقصد او عشق و هم مقصود عشق
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸
این منم کاینسان خجل از خاک توس
میبرندم ای دریغ و ای فسوس
بیخود و درمانده و سرگشتهام
خشک لب از طرف جو برگشتهام
هر کسی کز طرف جو کامی گرفت
[...]