آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
زمام ناقه گرفته است ساربان تنها
فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها
ز رفتنت بزمین زد مرا چو فرصت یافت
بیا که بیتو مرا دیده آسمان تنها
بگرد محملم اخیار راه اگر بدهند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
نهم بر خاک پهلو شب، به این امید در کویت
که ننشیند کسی از همنشینان روز پهلویت
فغان، کامشب که دارم راه در بزم تو، از غیرت
بسوی غیر باید بنگرم، تا ننگرد سویت!
در این گلشن، که هر مرغی گلی جوید، من آن مرغم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
چو رویت، لاله ی رنگین نباشد
چو مویت، نافه یی در چین نباشد
مهی و، مه باین پرتو ندیدم؛
شهی و، شه باین تمکین نباشد!
غزالی کو چرد در خاک کویت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
بیتو چو می در قدح ریزم و شکر به جام
خون بود آن در جگر، زهر شود این به کام
قد چو فرازی به باغ، رخ چو فروزی ز بام
سروی و سرو بلند، ماهی و، ماه تمام!
بر سر کویت مریز، خون مرا کی رواست
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
دردا که حریف راز دانم
حرفی زد و کرد بدگمانم
بود آنکه نخست، خضر را هم
اکنون شده دزد کاروانم
امروز فگند بر زمینم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛
مرا بیرون در باید کشیدن ناز دربانان
چه در شیر تو کافر کیش مادر کرده در طفلی
که شیرین در مذاق آید تو را خون مسلمانان؟!
بتان ریزند اگر خونم، غم جانم نه؛ لیک از خون
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟!
آخر که از یاران بگو کرده است کاری همچو تو؟!
تازی تو گر رخش جفا، کی جان برند اهل وفا؟!
مسکین شکاری کز قفا، دارد شکاری همچو تو؟!
خونم بریز ای سیمتن، چون کس نخواهد خواستن؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!
کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!
گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛
دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!
ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱
پیش ازین، مدح هر که گفتندی
یافتندی ز جود او صلهها
گر اثر مینکرد، ز آتش هجو
ریختندی به جانش آبلهها
این زمان، نه به مدح ممنونند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - ماده تاریخ (۱۱۸۸ ه.ق)
به فرمان دارای ایران که بودش
به کف تیغ رستم، به سر تاج خسرو
کَرَمرَسم، سلطانِ جمشید پایه؛
کریم اسم، خاقانِ خورشید پرتو
شهِ زند، کز نام او زنده ماند؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۷ - حکایت
شنیدم یکی روز بر طرف دشت
جوانی بدهقان پیری گذشت
که خوی ا رخ افشاندش آفتاب
همی کشت نخل و همی داد آب
جوان را شگفت آمد از کار وی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵۴ - حکایت
شنیدم که مولای مردان علی
نبی را وصی و خدا را ولی
ز مسجد یکی روز چون بازگشت
بقصابی از دوستان برگذشت
به او گفت قصاب کای قسوره
[...]