طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در لذت غم و مدح رسول اکرم (ص) با تجدید مطلع گوید
حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را
از غم چه شکایت من خو کرده بغم را
هیهات کز ایام حیاتش بشمارم
روزی که نیابم بدل آسیب الم را
زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - یک قصیده
ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را
آموخته بحر از کفت آئین کرم را
در عهد جوانبختی عدل تو عجب نیست
گر پیر فلک راست کند قامت خم را
آثار قدومت به پرده نشانده است
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیرالمؤمنین و اظهار اشتیاق بزیارت آن بزرگوار گوید
ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا
تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان
خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب
گاه احسان چون درآری دست همت از بغل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الثقلین ابوالسبطین گوید
دوش بودم بخواب وقت سحر
که یکی کوفت حلقه ای بر در
گفتمش کیستی درین هنگام
کز تو شد خواب خوش مرا از سر
نه بطبل آشنا هنوز دوال
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در خطاب بفلک دون پرور و مدح امیرالمؤمنین حیدر گوید
چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار
بمراد دل دانا و بکام هشیار
نکند واهمه ادراک شتابش زدرنگ
نکند باصره ادراک مسیرش ز قرار
نه بیک حال ثباتش چو خیال زیرک
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در وصف بهار ومدح حیدر کرار گوید
مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار
شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار
سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا
لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار
همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح امام المتقین امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرماید
درگهت را که هست غیر طور
اینک اینک رسیدم از ره دور
روزگاری گذشت کز حسرت
خورده ام خون چو عاشقان صبور
من مهجور و بس جفای فراق
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - ابیات ذیل در «تذکره عذری » از همین طبیب نقل گردیده و چنانکه پیداست از قصیده ای بوده، ولی این قصیده در هیچیک از دو نسخه دیوان که در دسترس ماست مسطور نگردیده است
تویی آن خسرو عادل بجهان کآوردی
آنچنان کار جهان را بنظام وتدبیر
که اگر گم شود از بیشه غزالی بمثل
می کند عدل قوی پنجه تو ناخن شیر
هر کجا ابر سخای تو شود قطره فشان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالحسن علی بن ابیطالب گوید
ز دل با تو ای شوخ شیرینشمایل
چه گویم که کارت نیفتاده با دل
گرفتم که از حال دل با تو گویم
ترا ز آن چه پروا مر از آن چه حاصل
که آگاهی از حال کشتی نشینان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در بیوفایی روزگار و مدیحه رسول مختار گوید
ای مبارک همای فرخفال
مرحبا مرحبا تعال تعال
از کجا میرسی بگوی بگوی
به کجا میروی بنال بنال
تا مر از آن نوا بسوزد دل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح امام والمتقین و یعسوب الدین امیرالمؤمنین گوید
تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم
سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم
آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع
می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم
دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالائمه و غوث الامه علی علیه السلام گوید
دوش از این رواق نیلی فام
چون در آویختند پرده شام
اختران از دریچه های فلک
بزدودند جمله زنگ ظلام
من بکنجی نشسته با دل تنگ
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده
چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری
چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری
دل مرا که خریدار گشته ای ز هوس
چه می کنی که بسی دل برایگان داری
باین معامله بس مایلی و می دانم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در فیض بیداری و مدح شاه سریر ولایت (با تجدید مطلع) گوید
صلا زدند سحر بلبلان گلزاری
که دیده واکن و دریاب فیض بیداری
بمهد خاک چه خوابیده ای ازین غافل
که می کنند ترا قد سیان طلبگاری
تو چند خفته و روحانیان ترا نگران
[...]