شمارهٔ ۱۴ - در فیض بیداری و مدح شاه سریر ولایت (با تجدید مطلع) گوید
صلا زدند سحر بلبلان گلزاری
که دیده واکن و دریاب فیض بیداری
بمهد خاک چه خوابیده ای ازین غافل
که می کنند ترا قد سیان طلبگاری
تو چند خفته و روحانیان ترا نگران
زاوج منظر این هفت قصر زنگاری
کنون که قافله فیض می رسد برخیز
بود دهند بدستت لوای سالاری
فراز چرخ نگر بر کواکب سبعه
نجوم ثابته بین بر سپهر زنگاری
صفای آینه صبح را نگر ز آن پیش
که یابد از تف آه ستمکشان تاری
فسرده چند نشینی برو خروشی چند
بوام گیر زناقوسیان زناری
ز بیقراری افلاک می توان دریافت
که در سراغ کسی گشته گرم سیاری
کلاه گوشه قدرت بر آسمان ساید
اگر سری تو برین آستان فرود آری
مقربان همه در سجده اند شرمت باد
چرا تو غافلی از کبریای جباری
در آن ریاض گلی تا بسر توانی زد
درین حدیقه چرا گلبنی نمی کاری
رسد اگر بمشام تو آن روایج فیض
عجب که نافه گشائی ز مشگ تاتاری
گرت هواست که بزمی فروزد از تو چو شمع
بخنده بخش کمی و بگریه بسیاری
توان به اشک جگر گون چو خامه رنگین کرد
مباش حله ترا گو بزیر زرتاری
بفر دوست مجو یاری از کسی و اگر
بر آن سری که بجوئی ز عشق خونباری
بقصر خلد زند خنده ها و میرسدش
خرابه ای که دروعشق کرده معماری
کسی که یافت ز عشقت نظر چو یوسف مصر
شود عزیز دوروزی اگر کشد خواری
ببوستان سحر این نغمه ام بگوش آمد
زبلبلان کهن آشیان گلزاری
که گر سلامت پرواز بوستان اینست
خوشا ملامت عشق و خوشا گرفتاری
عروس مطلعی از گلستان اندیشه
گشود بند نقاب از غدار گلناری
تمام عشوه چو سیمینبران نوشادی
همه کرشمه چو مه طلعتان فرخاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.