قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
چند پرسی ز کجایی و کجایی و کجا؟
از نهان خانه تجریدم و از دار فنا
تو جدل میکنی، اما چه کنی چون نکنی؟
گفت در حق تو حق: «اکثر شی ء جدلا»
زاهد ار چشم یقین باز گشاید بیند
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
از حد گذشت قصه درد نهان ما
ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
جایی رسید ناله که از آسمان گذشت
با او بهیچ جا نرسید این فغان ما
ما گم شدیم در طلب حی لایموت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
هر کرا در دل و جان عشق و تولا باشد
دل و جان مظهر انوار تجلا باشد
هر که او غرقه اسرار معانی گردد
لاجرم بیت دلش مسجد اقصا باشد
هرکه او مست ز جامات وصال تو شود
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
من بیچاره سودا زده سرگردانم
که باوصاف خداوند سخن چون رانم؟
من و توحید تو؟هیهات! دلم می لرزد
این قدر بس که حدیثت بزبان می رانم
کردگارا، ملکا، پادشها، دیانا
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴
تو محبوب جانی و جان جهانی
فدای تو صد عمر و صد زندگانی
بنور هدایت چراغ زمینی
برفعت فزون تر ز هفت آسمانی
علیه الصلوتی، علیه السلامی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۲
میر مخدوم سفر کرد و دعایی فرمود
همه دلهای عزیزان بفراقش فرسود
دل ما از همه عالم بهوایت برخاست
علم الله کزین جمله تو بودی مقصود
روزی جان تو گشتست «هنیئالک » باد
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » ملمعات » ملمعات گیلکی » شمارهٔ ۴
قبله جان من تویی، گیل فرشته رنگ و بو
ماه سپهر مکرمت، سرو ریاض آرزو
گیل نهای، فرشتهای، وز دل و جان سرشتهای
گیل که بو؟ که بو چنین حوروَش و فرشتهخو؟
می دل و دین تی فدا، خوا ببری که وس خوشی
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۹ - فی صفة الاماره
هر دلی کو پیرو اماره شد
از بلاد معرفت آواره شد
آتش اماره هرجا بر فروخت
خرمن جانر از خشک وتر،بسوخت
گرچه نتوان گفتن اوصافش تمام
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۲ - حکایت
خارپشتی بد میان کوهسار
خویشتن را کرده پنهان زیر خار
در گریبان برده سر فارغ ز خلق
هم ز خارخویش خود را کرده دلق
در میان سنگلاخی تشنه لب
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۲۶ - فی ارشادالعقل
بیش ازین غافل ز خود بودن چرا؟
جان بدست نفس فرسودن چرا؟
چون چراغ عقل داری راهبر
خیز وچون مردان بنورش راه بر
چیست عقلت؟مدرک اسرار روح
[...]