گنجور

 
قاسم انوار

تو محبوب جانی و جان جهانی

فدای تو صد عمر و صد زندگانی

بنور هدایت چراغ زمینی

برفعت فزون تر ز هفت آسمانی

علیه الصلوتی، علیه السلامی

امین زمینی، امان زمانی

تو سلطان جودی و شاه وجودی

بنور جبین رهبر کاروانی

چو شوق تو دیدم فراموش کردم

جمال جوانی، سماع اغانی

تو ساقی حقی، که جان و جهانرا

ز فیض تو باشد شراب مغانی

ز سیر و سلوک تو جبریل واماند

که با تو نیارد کسی هم عنانی

امانت دیاری، شریعت دثاری

طریقت تو داری، حقیقت تو دانی

شریعت چه گوید؟ حقیقت چه جوید؟

«معانی المبادی »، «مبادی المعانی »

جمیلی، جزیلی، کریمی، کفیلی

ترا قاسمی بنده جاودانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

آن که نماند به هیچ خلق خدای است

تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی

روز شدن را نشان دهند به خورشید

باز مر او را به تو دهند نشانی

هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته‌ست

[...]

سنایی

چونت نپرسم بگویی اینت کراهت

چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

دعوی دانش کنی همیشه ولیکن

هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی

سوزنی سمرقندی

هم بجمال و کمال و هم بجوابی

کس بپدر ماند اینچنین که تو مانی

هر که ترا دید سعد دولت پنداشت

گرچه نماندست وی تو دیر بمانی

آینه سعد دولت است جمالت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی اثر نعمت تو نیست دهانی

بی کمر خدمت تو نیست میانی

در ره تو چرخ کیست حلقه بگوشی

بر در تو عقل کیست بسته دهانی

چون تو نخیزد بروزگار کریمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه