گنجور

 
قاسم انوار

چند پرسی ز کجایی و کجایی و کجا؟

از نهان خانه تجریدم و از دار فنا

تو جدل میکنی، اما چه کنی چون نکنی؟

گفت در حق تو حق: «اکثر شی ء جدلا»

زاهد ار چشم یقین باز گشاید بیند

ز خدا خوان بخدا دان ز سمک تا بسما

صوفی از شیوه اوراد صفایی دارد

لیک هرگز نرسد در صفت و صفوت ما

کار هرکس بصلاحی و صلوتی موقوف

نظر عاشق دلسوخته بر عین عطا

مجلس بیخبرانست، خبر را بگذار

بی خبر شو، که همه بی خبرانند اینجا

دفع منکر بخرابات شد و آخر کرد

جبه را در گرو باده، زهی مولانا!

گر دمی میل کنی جانب این سرمستان

در دمی زنده شوی از دم «یحیی الموتا»

گفت محبوب که: من مثل خودت گردانم

«یا اراد الملک الملک بهذا مثلا»

هیچ وقتی نکند دوست، علی رغم حسود

قاسمی را نفسی یاد، مگر احیانا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه