ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۷ - زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیلگون
چو از هیچ سو کوش دشمن ندید
سپه را سوی پیلگوشان کشید
بکشت و بیاورد از ایشان بسی
ببخشید از آن بهره بر هر کسی
از ایشان یکی دختری یافت کوش
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۴۳ - شبیخون کردن کوش پیل دندان در شب تیره
سپه را بدو داد هنگام خواب
به رفتن گرفتند گردان شتاب
چو یک نیمه از شب گذر، کوش
بزد نای رویین، برآمد خروش
دلیران به شمیر بردند دست
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۵۰ - کین نیواسب
یکی دانشی مرد، دستور شاه
پدر گشته بر دست جم بر تباه
کجا نام دستور به مرد بود
ز خون پدر در دلش درد بود
چنین گفت کای نامبردار شاه
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۵۳ - رای زدن آتبین با کوش
شب تیره گیتی چو یکسان نمود
برفت آتبین با سپاهش چو دود
به لشکرگه آمد به نزدیک کوه
بخواند آن زمان کوش را از گروه
چو بنشست با او در آمد به راز
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۵۶ - نکوهش شاه چین سپاه خویش را
بر آشفت و با لشکر خویش گفت
که درد و غمان با شما باد جفت
همه دشمنان را بَرَم سوی کوه
چو سوی صف آیم همه همگروه
ز دشمن گریزان، شما چون رمه
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۱۳ - غارت کردن دیهیم سرزمین بهک را
وز آن سوی دیهیم لشکر براند
سپه را به دریا گذر بشاند
به دریا بسی مردم انبوه شد
همه رهگذرگاه چون کوه شد
بهک شاه چون نامه بر خواند، گفت
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۵۲ - گذشتن آتبین از دریا و رسیدن به ایران
از آن آتبین شادمان گشت سخت
جهان تیره گون گشت و بربست رخت
برون کرد پس جامه ی شاهوار
چو بازارگانان برآراست کار
همه شب همی تیز راندی و روز
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۴۸ - فرستادن کوش و گنجهای او بنزد فریدون
وز آن جا بشد تا به ایوان کوش
سپاه از پس و پیش پولادپوش
فرود آمد و گنجها مُهر کرد
نگهبان بر او کرد مردان مرد
در آن شهر ماهی درنگ آمدش
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۵۵ - گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون
وزآن پس بدو گفت قارن که شاه
ببخشود و بگذشت از تو گناه
نگر تا چه مایه نمودی گزند
بجای نیاگان شاه بلند
چو پاداش، آمرزش آمد پدید
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۵۸ - سخن گفتن فریدون با کوش درباره ی باختر و سیاهان
فریدون بدو گفت کز باختر
یکی رنج پیش آمد و دردسر
که ایرانیان اندر این سالیان
گشاده ندیدند خود را میان
سیاهان نوبین برون آمدند
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۶ - آرایش دو سپاه در میدان جنگ
بفرمود تا گاه بانگ خروس
زننده بزد نای رویین و کوس
جهان پُر شد از شور وز مشغله
برآمد ز روی زمین زلزله
خروش ستوران و بانگ گوان
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۰۵ - گفتگوی فریدون با قارن در کار کوش
غمی شد فریدون چو آگاه شد
سوی چاره ی رزم بدخواه شد
بفرمود تا قارن آمدش پیش
بدو گفت کای پهلو خوب کیش
چو سستی نمودیم با دیوزاد
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۴۲ - عاشق شدن کوش بر دختر خود و کشتن دختر، و خواندن مردم به بت پرستی
به آسانی ایدر سرش گشت مست
به بیداد و بیهوده بگشاد دست
یکی دختری داشت کز آفتاب
فزون تافتی روی او از نقاب
از آن دختر نامور زاده بود
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۴۶ - لشکر کشی کاووس به مازندران
بدان ره کشیدش فزونی و آز
که لشکر به کشور همی خواند باز
چنان لشکرش بر در انبوه شد
که روی زمین آهن و کوه شد
شمرده برآمد همی هفت بار
[...]