گنجور

 
ایرانشان

به آسانی ایدر سرش گشت مست

به بیداد و بیهوده بگشاد دست

یکی دختری داشت کز آفتاب

فزون تافتی روی او از نقاب

از آن دختر نامور زاده بود

که شاه خلایق بدو داده بود

گل‌اندام و گلشکّر و مشکبوی

سمن‌پیکر و سرکش و تندخوی

دل کوش از آن چهره شد ناشکیب

همی داد هرگونه او را فریب

به مستی مر او را شبی پیش خواند

بر او خوب‌چهر آستین برفشاند

زن پاکدامن نشد پیش اوی

دژم شد ز دختر دل ریش اوی

به مستی سرش پست ببرید و گفت

چو ما را نه‌ای، خاک بادات جفت

ز بیهوش مغزش چو می دور شد

ز کردار بیهوده رنجور شد

خروشید و زاری نمود او بسی

نیارست گفت این سخن با کسی

بُتی ساخت بر چهر او هرکسی

بر این سالیان برنیامد بسی

که شد خاور و اندلس بت‌پرست

ز وارونه کردار آن دیو مست

چنین تا به هنگام کاووس شاه

همی راند شاهی، همی داشت گاه

زمانه چنان داد او را درنگ

نهاده جهانی ورا زیر چنگ

بپذرفته فرمان او مرد و زن

نه دانسته دستور و نه رایزن

نه اندر جهان کس که او را که زاد

نه آن کز که دارد سرشت و نهاد

نه روزی تبی بر تنش باز خَورد

نه اندام او یافت یک روز درد

نه موی سرش بود باری سفید

گرفته گریبانش آز و امید

 
 
 
گلها برای اندروید