غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
نمیبینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را
چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را
مکن ناز و ادا چندین دلی بستان و جانی ما
دماغ نازک من بر نمیتابد تقاضا را
سراب آتش از افسردگی چون شمع تصویرم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت
که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت
به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم
قضا به عربده در چشم پاسبانم سوخت
شنیده ای که به آتش نسوخت ابراهیم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد
زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد
گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می گیرد
حریف یک نگاه بی محابای تو نتوان شد
تو گستردی به صحرا دام و از رشک گرفتاری
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش
دل عدو نه اگر خون شود در آذر کش
بیا و منظر بام فلک نشیمن ساز
بیا و شاهد کام دو کون در بر کش
سمن به جیب غنا از نوای مطرب ریز
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش
دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش
وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش
قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش
باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
هم به عالم ز اهل عالم بر کنار افتادهام
چون امام سبحه بیرون از شمار افتادهام
ریزم از وصف رخت گل را شرر در پیرهن
آتش رشکم به جان نوبهار افتادهام
میفشانم بال و در بند رهایی نیستم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
در هر انجام محبت طرح آغاز افگنم
مهر بردارم ازو تا هم بر او بازافگنم
در هوای قتل سر بر آستانش می نهم
تا به لوح مدعا نقش خداساز افگنم
لاف پرکاری ست صبر روستایی شیوه را
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
بیا که قاعده آسمان بگردانیم
قضا به گردش رطل گران بگردانیم
ز چشم و دل به تماشا تمتع اندوزیم
ز جان و تن به مدارا زیان بگردانیم
به گوشه ای بنشینیم و در فراز کنیم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
زهی باغ و بهار جان فشانان
غمت چشم و چراغ رازدانان
به صورت اوستاد دلفریبان
به معنی قبله نامهربانان
چمن کوی ترا از ره نشینان
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
خیره کند مرد را مهر درم داشتن
حیف ز همچون خودی چشم کرم داشتن
وای ز دلمردگی خوی بد انگیختن
آه ز افسردگی روی دژم داشتن
راز برانداختن از روش ساختن
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
دلم در ناله از پهلوی داغ سینه تابستی
بر آتشپاره ای چسبیده لختی از کبابستی
بهارم دیدن و رازم شنیدن برنمی تابد
نگه تا دیده خونستی و دل تا زهره آبستی
هجوم جلوه گل کاروانم را غبارستی
[...]