گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند

تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند

چون گل از پرده برون آی و مبین لاله صفت

خانه آتش زده سوخته زاری چند

ایکه با همنفسان روز و شبی میخواره

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۲

 

مست رفتی و ز شوقت جگرم چاک بماند

دل بخون غرقه از آن روی عرقناک بماند

همه از مهر تو چون ذره بر افلاک شدند

دل بی طالع ما بود که در خاک بماند

روز مردن نشدی نخل سر تابوتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

عاشقان ره بسر گنج الهی دارند

بجز از بخت دگر هرچه تو خواهی دارند

پیش رندان به ادب باش که این سرمستان

صورت بندگی و سیرت شاهی دارند

عیب عاشق مکن از نامه سیاهی ایشیخ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۴

 

وه که این شیرین‌غزالان بازی ما می‌دهند

هر کرا کردند مجنون سر به صحرا می‌دهند

حیرتی دارم که این دنیاپرستان از چه رو

با وجود روی خوبان دل به دنیا می‌دهند

شربت کوثر به نقد امروز ساقی می‌دهد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵

 

گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد

یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد

عقل اگرچه بر رخت دروازه چشمم ببست

فتنه در ملک دل آخر رخنه زین دروازه کرد

تا تو پیدا گشتی ایمه نام شیرین گشت گم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد

پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد

آن دل که نیرزد سفال سگ کویی

از جرعه خود جام جمش پیر مغان کرد

المنه لله که صبا خاک ره دوست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷

 

چون لاله جهانی بغمت غرقه بخونند

یکبار نگه کن که اسیران تو چونند

عشاق ترا در خط فرمان نکشد عقل

کاینطایفه از دایره عقل برونند

چون سلسله عشق سراسر همه قیدست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸

 

سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند

آفتابی دگر از روی زمین گشت بلند

برحذر باش دلازان بت خونخواره که باز

رنگش افروخت می و چین جبین گشت بلند

عاشق آنست که پروا نکند بد نامی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند

مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند

در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق

یک گل زمین نماند که خاری نکشته اند

زخم بتی است هر سر مویم که بر تن است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۰

 

گر کاکلی بتان بسر خود رها کنند

صاحبدلان تفرج صنع خدا کنند

پر دل منه بوعده خوبان که این گروه

از صد هزار وعده یکی را وفا کنند

آن به که پیش دوست نگویند حال من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۱

 

صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند

غم تو تا کی و صبر و شکیب ما تا چند

تو بیوفا چو پشیمان نمی شوی از جور

اگر وفا نکنی با کسی جفا تا چند

بلای هجر تو ما را بکشت و چون نکشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند

بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند

یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار

سنگین دلان اگرچه دل ما شکسته اند

در پا چه افکنند سر زلف کاین کمند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

 

روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند

جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند

از رشک آنکه با همه کس جلوه میکنی

در خون یکدگر همه عالم سرشته اند

حور و پری بخواب نه بیند فرشته هم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴

 

مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد

بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد

چو لاله داغ بخود سوختم ز کوره عشق

مرا غم تو درین کوره گداز آورد

غرور حسن مه و سرو ناز بشکستی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵

 

سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند

یوسف از چاه برآرند و بمعراج برند

گلرخانی که برند از دل ما صبر و قرار

جان بی صبر مرا همره خود کاج برند

صبر و هوش و دل و دین رفت همین حالی ماند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند

تا زخود غایب شدم دیدم که در دل حاضرند

از فریب مردم چشم بتان ایمن مباش

کاین سیه دل مردمان هم کافر و هم ساحرند

جز سر تسلیم در پای بتان نتوان نهاد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

بکوی دوست که از ما پیام خواهد برد؟

سلام ما که بدار السلام خواهد برد؟

چنین که نام و نشانم بزندگی محو است

چو بی نشان شوم از من که نام خواهد برد؟

بسوختم ز خموشی و عاقبت دانم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد

محراب نشین پشت بدیوار چرا کرد

منت چه نهد بخت اگر یار قدح داد

بر تشنه لبان رحم نه او کرد خدا کرد

ما در عجب از طالع خویشیم که آن شوخ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند

بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود

که نزد او چو حریفان هرزه گرد نماند

نماند از می وصل تو سرخرویی من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد

آنشوخ هرچه کرد هم از یک نگاه کرد

ای شاه حسن در دل ویران ز عشق تست

گنجی که صدهزار گدا پادشاه کرد

من بی تو چون زنم دم خوش؟ کاتش غمت

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۱۵۰
sunny dark_mode