گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد

بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد

چو لاله داغ بخود سوختم ز کوره عشق

مرا غم تو درین کوره گداز آورد

غرور حسن مه و سرو ناز بشکستی

شکست هرکه به پیش تو کبر و ناز آورد

خیال قبله روی تو آسمان چون بست

فرشته را بهوای تو در نماز آورد

نیازمند توام از درم چه میرانی

بخود نیامدم اینجا مرا نیاز آورد

لطیفه دگرست این نه حسن ایخواجه

که روی خاطر محمود در ایاز آورد

نبست زخم دل از بهر دلخوشی اهلی

ز روی غیر، در دل بهم فراز آورد