گنجور

 
اهلی شیرازی

خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند

بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند

یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار

سنگین دلان اگرچه دل ما شکسته اند

در پا چه افکنند سر زلف کاین کمند

هر تاره یی ز رشته جانی گسسته اند

پاکان بخون خویشتن آلوده اند دست

در چشمه حیات ابد دست شسته اند

اهلی گهی ز شمع دمد دود آه نیز

خوبان هم از کمند محبت نرسته اند