گنجور

 
اهلی شیرازی

کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند

تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند

چون گل از پرده برون آی و مبین لاله صفت

خانه آتش زده سوخته زاری چند

ایکه با همنفسان روز و شبی میخواره

نفسی نیز بر آور به جگر خواری چند

روز و شب قصد رقیبان تو آزار دل است

بجز این هیچ ندانند دل آزاری چند

یار آن باش که باری ز دلی بردارد

نه کسی کو بدل ریش نهد باری چند

اهلی از دوست طلب کام نه از اهل ورع

مطلب فیض دل از صورت دیواری چند