گنجور

 
اهلی شیرازی

خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند

مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند

در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق

یک گل زمین نماند که خاری نکشته اند

زخم بتی است هر سر مویم که بر تن است

بی زخم خویش یکسر مویم نهشته اند

از تیغ نو خطان سر ما را گریز نیست

کاین حرف از ازل بسر ما نوشته اند

اهلی قبای عافیت کارزو بود

چون پوشی این قبا که هنوزش نرشته اند