گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱

 

یک بوسه هرگزم لب سیمین بری نداد

هرگز نهال عاشقی ما بری نداد

مادر خمار حسرت و پروانه گرم وصل

دولت بعاشقان تو بال و پری نداد

هر ساغرم که داد فلک گرچه زهر بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید

وزلب جانبخش او حرفی مرا تلقین کنید

از شهیدان غم عشقم مرا در زیر خاک

بارخ پر خاک و خون و جامه خونین کنید

چون شود سر مست میل قتل مسکینان کند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد

می تلخ و تند باید تا خون بجوش آرد

ساقی ز فکر و عقلم هوشی که بود کم شد

می ده که مستی می بازم بهوش آرد

در کوی میفرشان بی خانمان شدم من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد

تو آتشپاره‌ای دل در تو بستن اینچنین باشد

تو آن سر وی که سر بر آسمان داری زناز خود

من آن خارم که در راه تو رویم بر زمین باشد

اگر دزدیده در روی تو میبینم مکن عیبم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵

 

گرنه ابرو ترش آن غمزه خونریز کند

بر لب لعل تو دندان همه کس تیز کند

تا فلک دیدترا ز یوسف بگذاشت

باغبان تربیت گلبن نو خیز کند

نرگس مست نو گر رهزن مردم نشود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

گهی که بر منت از مرحمت نظر باشد

طپیدن دل ریشم زیاده تر باشد

بصد نشاط رسم سوی تو چو باز آیم

دلم طپان و لبم خشک و دیده تر باشد

بحالتی ز لبت دیده ام شکر خندی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

مرا از دوریت تا کی صبوری کار خواهد بود

اگر حال این بود کارم بسی دشوار خواهد بود

چنان باز است در راه تو ای خورشید چشم من

که تا صبح قیامت دیده ام بیدار خواهد بود

به بیماری کشید از هجر تو کارم تو خود دانی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۸

 

گر دلت آینه صورت مقصود بود

هر چه مقصود تو باشد همه موجود بود

در محبت غرضی گر بود آلوده دلی است

حیف باشد که محبت غرض آلود بود

دیر حاصل شود از نخل قدت میوه دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

سوار من که سرخصم خاک راهت باد

هوای معر که داری خدا پناهت باد

بدان دو آهوی شیر افکنی که هست ترا

نگه بهر که کنی کشته نگاهت باد

چه حاجت است که تیغ توصیف شکن باشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰

 

دیده گر جای تو ای چشمه خورشید شود

خار در گلشن چشمم گل امید شود

گر لب لعل تو بخشد همه را آب حیات

همه کس همچو خضر زنده جاوید شود

عکس رخسار تو ساقی، اگر افتد در می

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

از آن در دیده یعقوبش غم یوسف غبار آرد

که عشق آموختن پیرانه‌سر کوری به یار آرد

مکش ای مست ناز امروز مارا فکر فردا کن

که درد سر نیرزد مستی کاخر خمار آرد

تو خود بگشادی دری ای گل و گرنه باغبان هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

به پیری چو نوجوانان تا کِیَم دل مست مِی باشد؟

جوانی تا به پیری پیری آخر تا به کی باشد؟

سخن با کس نمی‌گویم نفس از من نمی‌خیزد

مگر در مجلس جمعی که آنجا ذکر وی باشد

ز فرمان دل مجنون پریشانند اهل دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳

 

چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد

تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد

یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست

چشم و دلی که در سر کار نظر نشد

تا بخت ره بکعبه وصلت کرا دهد؟

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴

 

شمع من همنفست گر دگری خواهد بود

نفس گرم مرا هم اثری خواهد بود

ایکه دزدیده ز من باد گران می نوشی

هیچ پنهان نشود هر خبری خواهد بود

به هوس میرم اگر قد تو چون نخل روان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

بسکه عاشق چشم تر بر نامه اش ناخوانده سود

چشم چون بگشاد تا خواند سیاهی رفته بود

این چه گفتار است یا رب این چه شیرین لب که او

هر چه گفت از لطف مهری بر سر مهرم فزود

دیده را آیینه رخسارت ای مه کرده اند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

شوخی که می نخورده دل خلق خون کند

وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند

گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن

پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟

خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند

سودا زده برخیزد و مدهوش نشیند

از گرد میفشان برخ آن کاکل مشکین

ترسم که غباری به بناگوش نشیند

شهباز ترا صید شود طرفه غزالی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد

راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد

حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت

ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد

با پریشانی خود شادم از آن می‌ترسم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

چو آتشپاره ام ، از در درآمد خانه گلشن شد

چه آتشپاره کز رویش چراغ دیده روشن شد

خیال دانه خالش من از دل چون کنم بیرون

که آن تخم بلایکدانه بود امروز خرمن شد

ملامت تا به کِی ، زاهد قیامت سر نخواهد زد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

اگرچه مستی می صد عذاب می‌آرد

خوشم که سوی توام بی‌حجاب می‌آرد

ندانم از غم عشقت دل که می‌سوزد؟

که باد آمد و بوی کباب می‌آرد

دمی که هم‌نفسانم به عیش بنشینند

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۱۵۰
sunny dark_mode