چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد
تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد
یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست
چشم و دلی که در سر کار نظر نشد
تا بخت ره بکعبه وصلت کرا دهد؟
ورنه کسی بسعی ز من بیشتر نشد
بیچاره من که در طلب بوی زلف تو
کار دلم چونافه بخون جگر نشد
اهلی ببزم یار کسی یاد ما نکرد
بس چون شود حکایت ما کاینقدر نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج ناشی از عشق و جدایی صحبت میکند. او خود را تشبیه به مرغی زخمخورده میکند که در حال تلاش برای فراموشی عشقش است، اما هیچ چیز نمیتواند او را به آرامش برساند. او به سرنوشت یعقوب اشاره میکند که به خاطر عشق خود، دل و چشمانش را باخته است. شاعر به ناامیدی از دستیابی به محبوبش اشاره میکند و میگوید که هیچکس مانند او برای عشق تلاش نکرده است. او احساس میکند که یادش از جانب محبوب فراموش شده و از این موضوع غمگین است. در نهایت، شاعر درباره وضعیت خود و حکایت عشقش میگوید که درک آن برای دیگران دشوار است.
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای زخمی هستم که از شدت درد، صدای فریادش بلند میشود، اما هیچکس به وضعیت من پی نمیبرد. تیغ تو باعث ریختن خون من شد، اما کسی متوجه نمیشود.
هوش مصنوعی: یعقوب هم برای دوستش دل و چشمش را از دست داد، زیرا چشمی و دلی که به نگاه و توجه به او نپردازد، در حقیقت وجودی ندارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بخت و شانس به تو روی خوش نشان ندهد، کسی نمیتواند بیشتر از من برای رسیدن به تو تلاش کند.
هوش مصنوعی: من بدبختم که در پی بوی موهای تو هستم و قلبم به جای آرامش، مانند شمعی در آتش، در خون خود غرق شده است.
هوش مصنوعی: دوست من در میانهٔ جمع از من یاد نکرد، حالا سوال این است که چگونه خواهد بود داستان ما وقتی که اینقدر به فراموشی سپرده شدهایم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا عالم است امید کسی زو وفا نشد
تا خاک بود درد دلی را دوا نشد
کس دانه ای نیافت ازین خرمن کبود
تا همچو دانه بسته دام فنا نشد
دهر دو رنگ و چرخ دو کیسه چه کار کرد؟
[...]
بر من کنون که بی تو جهان تیره فام شد
ای شمع جان، در آی که روزم به شام شد
تو خوش به ناز خفته که عیشت حلال بادت
مسکین کسی که خواب به چشمش حرام باشد
هر مرغ شاد با گل و هر سرو در چمن
[...]
تا دل سخن پذیر و سخن دلپذیر شد
جانرا ز وصل همنفسی ناگزیر شد
زآندم که در خریطه اطلس عبیر شد
خوشبوی گشت رخت و ببردلپذیر شد
گرمای گرم اگر نبود نیز داربه
[...]
غمهای من ز عشق سراسر نشاط شد
غیر از غمی که بر دلم از غمگسار شد
نازل ز آسمان به زمین یک بلا نشد
کآن راقضا به حضرت او رهنما نشد
از ابتدای خلق جهان تاکنون کسی
از خاصگان چو وی به بلا مبتلا نشد
از شست دور سخت کمان کی جز او تنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.