ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد
راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد
حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت
ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد
با پریشانی خود شادم از آن میترسم
که ز من طبع شریف تو مشوش باشد
دیدهٔ پاک من اندیشه ز دوزخ نکند
غم از آتش نخورد سکه چو بیغش باشد
اهلی آن شوخ اگرش مهر و وفا نیست مرنج
مردمی کم طلب از هرکه پریوش باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ابراز احساسات خود درباره دیدار معشوق میپردازد. او میگوید که ذوق دیدار محبوبش در جانش شعلهور است و آرامش بعد از زحمت را به کعبه تشبیه میکند. شاعر از دوریاش از محبوب گلهمند است و میگوید که فقدان او برایش همچون ماهیای است که دور از آب میسوزد. او از پریشانی خود خوشحال است، اما نگران است که این حال بر طبع معشوق تاثیر بگذارد. شاعر اشاره میکند که چشم او از اندیشیدن به دوزخ در امان است، چون غم او از آتش نمیسوزاند. در انتها، با اشاره به اینکه اگر محبوبش وفادار نیست، او نباید بر این موضوع خرده بگیرد و از دیگران انتظار زیادی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که دیدار تو برای کسی خوشایند و لذتبخش باشد، مثل آرامش و راحتی کعبهای است که بعد از تحمل سختیها به دست آمده است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که نیازی نیست که برای عشق و خواهشهایش احساس سوختگی کند، زیرا دوری از لب محبوبش مثل دوری یک ماهی از آب است. این دوری باعث میشود که او در آتش شور و اشتیاق بسوزد. به عبارتی، فاصله از معشوق باعث ایجاد عذاب و تالم در دل او میشود.
هوش مصنوعی: من از اینکه با آشفتگیهایم خوشحالم، نگرانم که ممکن است روح بلند تو تحت تأثیر قرار بگیرد و ناآرام شود.
هوش مصنوعی: چشم پاک و بیآلایش من هرگز در فکر دوزخ و عذاب آن نیست، چون اگر سکهای خالص و بینقص باشد، در آتشسوزی هم آسیب نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر آن شخص شوخ محبوب تو، مهر و وفا ندارد، نگرانی نداشته باش. به کسانی که از او انتظار زیادی دارند، نگو که از او کممحبت هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد
کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم
بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان
[...]
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان
[...]
باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد
دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد
صفت جام جهان بین که حکیمان گویند
رمزی از جام بلور و می بی غش باشد
مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام
[...]
هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ
پیش ارباب نظر چون زر و کش باشد
خوش بود گر پسران دست بدارند از ریش
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
نقد صوفى نه همین صافى بیغش باشد
اى بسا خرقه که شایستهى آتش باشد
صوفى ما که ز ورد سحرى مست شده
شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.