جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها
و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها
در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون
افلاک را به لجه حیرت سفینهها
از تندی شراب نگاه تو میزنند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
آهم گشود تا پر پرواز در هوا
شد رشک گلستان ارم سربسر هوا
تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم
آهم عبیر بوی گل افشاند در هوا
جویا بگیر می زکف گلرخان که هست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها
به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد
در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها
چرا شیرین نباشد گفتگوی شکرین لعلی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب
می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب
مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده ات
شد فراهم زخم اندام جرس همچون حباب
کم نگردد اشک و آه عاشقان مانند شمع
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
فصل خزان رویم به سیر کنار آب
فواره گلبنی است که دارد بهار آب
عزلت گزین و منزلت خویش را ببین
در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب
ای من اسیر عالم رندی که باشدش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است
با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است
حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر
در سر کوی تو چون نقش قدم پیوسته است
شد ترا از گریه ام چشم ترحم اشکریز
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است
شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است
نشست تا به رخت گرد خط همی نالم
که آه از اثر آه صبحگاه من است
بلند گشته چنان شهرت نکویی او
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
می تواند در نظر نقش خیال یار بست
آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست
دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی
بر رخ آیینه از آهی توان دیوار بست
می توانم کرد عرض حال دل از هر نگاه
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
آرام تو نشانهٔ هواداران دل است
تعبیرخوابهای تو بیداری دل است
صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه
اندیشه کن که وقت کمانداری دل است
بدرد عشق ره نبرد کس به گنج وصل
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
از سوز سینه مغز سرم در گرفته است
باز چو شمع سوختن از سر گرفته است
تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ
طبعم زره به دوش زجوهر گرفته است
تا مهر اوست انجمن افروز خاطرم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
مهی که مهر رخش در ضمیر ما گرم است
به التفات کرم سرد و با جفا گرم است
زتاب آه جگر خستگان او خورشید
سربرهنه به سر می برد هوا گرم است
به دستیاری عشق تو چون فتیلهٔ داغ
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
عالم آب است جام می زدست ما شکست
چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست
با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند
ضعف تا بال و پر پرواز رنگم را شکست
کامیاب لذت افتادگی خواهی شدن
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است
وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است
ناله می گردد تکلم بر لبم از درد هجر
گفت و گوی من چو نی دور از تو فریاد من است
پنجهٔ صد کوهکن پیچیده دست قدرتم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست
پیش ما آتش نژادان، شعله، آهی بیش نیست
نیست بیرون پای دل از حلقهٔ فرمان زلف
با وجود آنکه هندوی سیاهی بیش نیست
هر که در گام نخست عشق از خود می رود
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است
یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است
رفتی و گل از هجر تو افسرده چراغ است
هر لالهٔ خونین جگر از درد تو داغ است
جز در ره رفتن زخودش پی نتوان برد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
دل از خیال رخت سرخوش ایاغ گل است
نگه بروی تو پروانه چراغ گل است
به ماه عارض او چهره شد ز بی رویی
دلم همیشه ازین رو چو لاله داغ گل است
به باغ باده دلم غم کشیده ام نکشد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶
شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد
به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد
سرشکم آب و رنگ خون حسرت گشت بیرویت
به خون غلتید آهم بیتو داغ لاله پیدا شد
تب عشقش ز بس بیتاب دارد خاطر جویا
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶
زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد
به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد
شرف دارد بر آهوی حرم صدبار آن صیدی
که غلطیده به خون از تیر آن ابرو کمان باشد
دمی خالی نباشد از خیالش دیده ام جویا
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷
دلا ببال که روزی غبار خواهی شد
غبار توسن آن شهسوار خواهی شد
چو مه در آب مبین خویش را در آیینه
از این قرار تو هم بی قرار خواهی شد
زصاف طینتی امیدوار شو جویا
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸
غنچه تا بگشود لب، خونیندلم آمد به یاد
لاله را دیدم چراغ محفلم آمد به یاد
در فضای باغ دیدم داغهای لاله را
چشم در خون خفتهٔ داغ دلم آمد به یاد
جلوهگر شد موج تا در دیدهام با اضطراب
[...]