اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱
در دیدهٔ هرک توتیای تو بود
سلطانِ زمانه و گدای تو بود
البتّه کمالِ هیچ کس را نرسد
آنجا که جلالِ کبریای تو بود
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲
کی عقل به سر حدِّ جمالِ تو رسد
بی جان به سراچهٔ وصالِ تو رسد
گر جملهٔ ذرّاتِ جهان دیده شود
ممکن نبود که در جمالِ تو رسد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۳
انصاف ز اختلافِ ایامِ فرق
پیدا کردی به گفتِ حق را الحق
آنجا که کمالِ کبریای قدم است
توحیدِ من و تو کفر باشد مطلق
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۴
هر چند که روشنی فزاید خورشید
در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
دل طاقتِ نورِ تو کجا دارد پس
آنجای که خفّاش نماید خورشید
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۵
این سودا را نمیتوان کرد نهان
در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان
اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش
کاو را نتوان دید بدین دیده عیان
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۶
دل گفت که ای جانِ من آن زهره کِراست
کز خاکِ درِ تو توتیا یارد خواست
از ذات منزّهی و از عیب جدا
تو پاکی و بر تو « قُلْ هُوَ اللَّهُ » گُواست
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۷
در دایرهٔ وجود موجود تویی
مقصود نگویمت که معبود تویی
گر در غزلی نامِ خط و زلف برم
میدان که بهانه است، مقصود تویی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۸
یاری که منزّه آمد از شبه و بدل
دریاب او را به علمِ ذوقی و عمل
کی ذاتِ مقدّسش نماید به تو روی
از فاوِ منِ والی و فی و هَلّ و بَل
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۹
مشغولِ هوا تو را کجا بشناسد
خود کیست که عقل از هوا بشناسد
این کار به بازوی تنِ خاکی نیست
هو نور[ر]ی باید که تو را بشناسد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۰
آن را که دلش خانهٔ توحید بود
در کون و مکان طالبِ تجرید بود
وآن را که شب و روز بود بر درِ او
شبها همه قدر و روزها عید بود
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۱
پیدا و نهان و شادی و غم همه اوست
بنیاد وجودِ سست و محکم همه اوست
خواهی که چو خورشید ببینی او را
در بند زخود دیده و عالم همه اوست
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۲
تا با خلقی، تو بیگمان بیدینی
تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی
از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز
تا سلطنتِ اول و آخر بینی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۳
مؤمن که به صدق ازو نرنجد چیزی
در پیشِ دلش جز او نسنجد چیزی
حق بر عرش است و عرش دانی چه بود
آن دل که درو جز او نگنجد چیزی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۴
آتش نزند در دل ما الّا او
کوته نکند منزل ما الّا او
گر جمله جهانیان طبیبم گردند
حل مینکند مشکلِ ما الّا او
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۵
هر دل که به میدانِ هوای تو بتاخت
با نیک و بدِ زمانه یکسان درساخت
دلها همه در بوتهٔ عشقِ تو گداخت
چونانک تویی، جز تو تو را کس نشناخت
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۶
آنجا که سراپردهٔ اِجلالِ جَلال
جانها همه والهاند، زبانها همه لال
دنیا دلِ ما نبرد و عُقبیٰ نبرد
ما را همه مقصودْ وصال است وصال
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۷
خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف
تو چون و چگونه دانیش، باشد حیف
هرگز نرسی به ذاتِ او تا گویی
ماهو و متی و لم و این و کم و کیف
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۸
عقل ارچه همه علومها میداند
در دانشِ تو رسد فرو میماند
ای دوست تویی که هستی خود دانی
آن کیست تو را چنان که هستی داند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۹
در نفی تو خلق را امان نتوان داد
جز در رهِ اثباتِ تو جان نتوان داد
با آنکه ز تو هیچ مکان خالی نیست
در هیچ مکان از تو نشان نتوان داد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۰
ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید
کالبتّه به چشمِ جسم جان نتوان دید
از تو بگذر که تو ز تو چندان است
کز غایتِ تو ز تو جهان نتوان دید