گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید

 

یکی مرد پیر ایستاده برش

بکف بر یکی خوان سراسر خورش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵ - افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

 

بناگه یکی زنگی آمد برش

که تا ابر گفتی رسیده سرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵ - افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

 

نخستین خورش برد جادو برش

چه بد گرسنه خورد یل آن خورش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷ - کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید

 

سپارم بتو کشور و دخترش

بدانگه که از تن ببرم سرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷ - کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید

 

تو خود شرط کردی که از تن سرش

ببری بگیری ز من دخترش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸ - صف آراستن دو لشکر در برابر همدیگر گوید

 

بگفت این و آمد بتنگ اندرش

برافروخت ژوبین زد بر سرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹ - کشته شدن فرهنگ بدست زرفام گوید

 

درآمد خروشان بتنگ اندرش

برافروخت به ساطور و زد بر سرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید

 

همی خواست کز تن ببرد سرش

بخون غرقه سازد بر و پیکرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۸ - هنرنمائی کردن فرانک با شهریار گوید

 

چه دیدش فرانک برآمد برش

فرود آمد و بوسه زد بر سرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۵ - رزم هیتال شاه با شنگاوه گوید

 

درآمد به تنگ و بزد بر سرش

که از بر بزیر اندر آمد برش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۵ - رزم هیتال شاه با شنگاوه گوید

 

ز اسپ اندر آمد که برد سرش

بخورد پلنگان دهد پیکرش

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۹ - خبردار شدن لهراسپ از کشتن جهن گوید

 

بریدند ترکان چینی سرش

فکندند بر خاک و خون پیکرش

عثمان مختاری
 
 
۱
۲