گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱ - یخ بندی طبع

 

مرا ایزد تعالی خاطری داد

که دایم با فلک بودی عتابم

بمعنی دادن بکر آنچنان بود

که با او کان معنی بدخطابم

بهر وقتی کزاو کردم سؤالی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲ - خواجه غافل

 

خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک

خود خبر داری که من از غصه‌اش چو نمی‌زِیَم؟

او میان دست و آنگه بر سر او من به پای

او ز من غافل ولیکن من از او غافل نِیَم

آرزو می‌آیدم روزی که او در منصبش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - سوزیان

 

خشمت آمد که من ترا گفتم

که ترا عاشقم خطا گفتم

شاید ارخون شود دلم تامن

با تو ناگفتنی چرا گفتم

من ز دست زبان برنج درم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴ - دوری

 

بخدائی که عقل کلی را

بر درش سر بر آستان دیدم

از پی وصف حضرت عزش

دهن نطق بی زبان دیدم

که من از دوری تو دور از تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵ - خلعت خاص

 

ای بزرگی که دست نعمت تو

هست بر نام نیک سر پوشم

تو پسندی که من درین حضرت

همه کرباس مختصر پوشم

چه بهانه نهم سخای ترا

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶ - نان به زر

 

گفتم چو بسته‌ام کمرِ بندگیِ تو

بهر میانِ خویش ز جوزا کمر خرم

در خاطرم نبود که بر خوان دولتت

نان آنگهی خورم که به خونِ جگر خرم

لایق شناسی از کرم خود که بر درت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۷ - یکباره بکش

 

نه ترا رای که در من نگری

نه مرا زهره که در تو نگرم

خود بیکباره بکش تا برهیم

من زدست تو تو از درد سرم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۸ - در بسته

 

گفتند دی مرا که بر خواجه میروی

گفتم چو راه یابم آنجا بسر روم

لیکن چو در ببندد و ندهد جواب کس

من ساعتی بباشم و جای دگر روم

در بسته دارداوی و من از چند کوچکم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - ترک هجا

 

اگر من فی المثل در هجو کوشم

بنزد عقل کی معذور باشم

کسی کم هجو باید گفتن آخر

زاول خود ازان کس دور باشم

نگردد سفله رنجور از شنیدنش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۰ - نفاق و بخل

 

نفاق و بخل در اهل سپاهان

چنان چون تشنگی در ریگ دیدم

بزرگ و خردشان دیدم وزایشان

وفا در سگ کرم در دیگ دیدم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - پیری

 

در آینه تا نگاه کردم

یک موی سفید خویش دیدم

زاندیشه ضعف و بیم پیری

در آینه نیز ننگریدم

امروز بشانه در ازان موی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - مردم سپاهان در زمان پیش

 

سگ به از مردم سپاهانست

بوفاق و وفا و پویه و دم

آنچنان مدخلان دون همت

همه از عالم مروت گم

همه درنده پوستین چون سگ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - حرمت پدر و مادر

 

بشنو از من نصیحتی که ترا

کار هر دو جهان شود بنظام

بد نخواهی که باشدت هرگز

بد مکن خاصه با اولوالارحام

حق مادر نگاهدار و بترس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - دل برده

 

بر نرگس تو رفتم بهزار لابه گفتم

دل برده بازپس ده که دل دگر ندارم

سوی زلف کرد اشارت که بجوی رخت هندو

مگر او ببرده باشد من ازین خبر ندارم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۵ - قطعه

 

خداوندا بدین حالت من از شکر و ثنا گفتن

نپردازم همی حقا که چیزی دیگر اندیشم

ندانم من که گر حاشا جهد بر دامنت بادی

مرا پروای آن باشد که یک معنی براندیشم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۶ - روزگار کرم

 

گذشت نوبت احسان و روزگار کرم

چه وقت می بکند باز روز کار کرم

که خون گرفت دل اشتیاق پیشه من

در اشتیاق بزرگی و انتظار کرم

غبار بخل زصحن زمین بچرخ رسید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - عقل بیدار

 

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - قسم

 

بخدائی که بر خداوندان

فرض کردست بندگی کردن

که مرا مرگ خوشترست ازانک

اینچنین بیتو زندگی کردن

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - پادشاه شریعت

 

آیا پادشاه شریعت که هست

ز اوصاف تو قاصر افکار من

چو دشوار هرکس تو آسان کنی

که آسان کند کار دشوار من

چرا بهر تیمار هر بنده

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰ - مشورت

 

یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض

چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن

طاعت فرمان حق بر، شفقتی بر خلق کن

در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن

ور تو را دایم تواضع بود با خرد و بزرگ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode