گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا ایزد تعالی خاطری داد

که دایم با فلک بودی عتابم

بمعنی دادن بکر آنچنان بود

که با او کان معنی بدخطابم

بهر وقتی کزاو کردم سؤالی

نهاده بود صد معنی جوابم

کنون از بخل ممدوحان ممسک

غلط بینم همی با او حسابم

چنان پذرفت رنگ بخل کزوی

بصد اندیشه یک معنی نیابم

زدم سردی این مشتی بخیلان

چنین یخ بندشد طبع چوآبم

در ابر بخل و بی آبی نهان شد

دریغا خاطر چون آفتابم