ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١
ای کرمت نظم داده کار جهانرا
والی اقلیم جسم ساخته جانرا
داده شتاب و درنگ از ره حکمت
قدرت تو هیأت زمین و زمانرا
کرده گهر پاش و درفشان بطبیعت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیده
بار دگر زمانه مراد دلم بداد
گردون ز کار بسته من بندها گشاد
هر چند یکدو روز ز گلزار مکرمت
دورم فکند و بر سر آن خارها نهاد
بازم بسوی مرکز عز و شرف رساند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶٢ - قصیده در مدح معزالدین حسین کرت و تهنیت عید
عید نو بر خسرو خسرو نشان فرخنده باد
رأی ملک آرای او را شاه انجم بنده باد
خسرو جمشید رتبت سایه یزدان حسین
کآفتاب قدرش از برج شرف تابنده باد
قصر جاه او که کیوان میسزد چوبک زنش
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨٠ - وله ایضاً
دوش بادی مشکبو آمد به هنگام سحر
گفتم ای خرم نسیم از خلد میآیی مگر
کز عبیر تست عطر مجلس اصحاب دل
وز غبار تست نور چشم ارباب نظر
گفت نی کز خلد زینسان خوش نفس نآید نسیم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۵۶ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد وزیر و تعریف سرائی که نوبنیاد نهاده
دلا گر میل آن داری که خلد جاودان بینی
و گر باغ ارم خواهی که در عالم عیان بینی
نظر بهر تماشا را بر این عالی سرا افکن
که تا از غایت نزهت همین بینی همان بینی
سراها در جهان سازند و خود عادت چنین باشد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶٧
آنکه کارش ز ابتدا تا انتها
یاوگی و هرزه گوئی بود و بس
وانکه از عهد شبابش تا بشیب
میل سوی فتنه جوئی بود و بس
در جهان زد آتشی از طلم و زان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٢١
پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک
بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ
از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم
وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ
با حریفان موافق عمر میبردم بسر
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵۶
بنزد زبده ایام قدوه الحکما
سر افاضل عالم غیاث ملت و دین
محیط مرکز علم و سپهر اختر حلم
جهان لطف و کرم پیشوای اهل یقین
که باشد آنکه پس از عرض صد هزار اخلاص
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٨٨
ای باد خوش نفس گذری کن ز راه لطف
بر خاک در گهی ز فلک جسته برتری
یعنی جناب حضرت شاهی که زیبدش
بر سروران عرصه آفاق سروری
سلطان نظام دولت و دین آنکه چون خلیل
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨١۶
با خرد از سر ضجرت سخنی میگفتم
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٣
وز آنجا سوی اطفالم گذر کن
عزیزانرا ز حال من خبرکن
محمد را بپرس از من فراوان
حسن را هم ببر در گیر چون جان
بگو با هر دو نور دیده من
[...]