گنجور

 
ابن یمین

پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک

بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ

از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم

وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ

با حریفان موافق عمر میبردم بسر

در تماشا و تفرج گه بباغ و گه براغ

ز انقلاب روزگار چون زغن نر ماده طبع

این زمانم بر کلوخ ملک بنشیند کلاغ

بود چون باز سفیدم پیش از اینکسوت حریر

در سیه پیکر گلیمی میروم اکنون چو زاغ

از برای قوت دل گر بخواری بایدم

صندل و سندل نیابم غیر چوب ارس و تاغ

پیش از این یارستمی در روز شمع افروختن

اینزمان شب می نیارم کرد روغن در چراغ

بودم امیدی که روزی اینشب حبلی من

دولتی زاید خود او هم شد ببخت من ستاغ

بر مثال اسب دزدیده که تا نتوان شناخت

روزگارم هر زمان داغی نهد بالای داغ

از دل پر سوز و چشم اشگبار خویشتن

گه در آتش چون سمندر گه در آبم همچو ماغ

منکه چون عیسی نیارم بی خری رفتن براه

هر زمانی دیگرم گیرد چو اسب یام الاغ

رشته صبرم که بودش قوت حبل المتین

اختلاف روزگار از ضعف کردش چون کماغ

ای نسیم صبحدم ابن یمین آمد بجان

لطف کن احوال او را در گه خلوت بلاغ

عرضه کن بر شاه گیتی و تدارک بر تو نیست

خود نباشد هیچ واجب بر رسول الا بلاغ

سایه حق آنکه اسبش را چو خنک آسمان

از مه نو زین و از خورشید میزیبد جناغ

در دماغ من نگنجد جز باو بردن نیاز

تا بود در سر دماغم باشد اینم در دماغ

 
 
 
عنصری

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عسجدی

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

قطران تبریزی

تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ

ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ

از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر

و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ

سرخ شد در کوه از پس لاله چید منقار کبک

[...]

امیرخسرو دهلوی

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ

می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای

چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع

[...]

جهان ملک خاتون

مژده‌ای دادم صبا کآمد گل خوش‌بو به باغ

با گل رویش بود از باغ و گل ما را فراغ

گل دو هفته بیش نبود در سرابستان ولی

حسن او و عشق من هر لحظه می گیرد بلاغ

عشق بلبل با گل بستان دو هفته بیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه