گنجور

 
ابن یمین

ای باد خوش نفس گذری کن ز راه لطف

بر خاک در گهی ز فلک جسته برتری

یعنی جناب حضرت شاهی که زیبدش

بر سروران عرصه آفاق سروری

سلطان نظام دولت و دین آنکه چون خلیل

آورد زیر پا سر بتهای آذری

موسی صفت بمعجز آیات بینات

بر هم شکست قاعده سحر سامری

آن سایه خدای که بگرفت دولتش

عالم بزخم تیغ چو خورشید خاوری

هنگام کارزار گرش برگ نی بدست

باشد کند بقوت بازوش خنجری

تدبیر مملکت چو خضر کرد از آن شدست

یأجوج فتنه بسته سد سکندری

ای باد خوش نفس چو کند بخت فرخت

سوی جناب حضرت میمونش رهبری

اول ببوس خاک همایون جناب او

تقدیم کرده واجب آداب چاکری

وانگاه عرضه دار که ابن یمین کنون

از محنتی که میکشد از چرخ چنبری

شعر از هوای مدح تواش گفته میشود

ورنه کجاستش سر سودای شاعری

حالش فقیر گشته و وقتش قلندرست

بار عیال میکشد و وام بر سری

از تاب آفتاب غم از پا در آمدست

وقتست اگر بسایه لطفش در آوری

خواهی که حال تیره او با صفا شود

محمود را شنو که چه گفتست عنصری

یکروز روزه دار و بمن بخش قوت خویش

تا تو بهشت یابی و چاکر توانگری

مقصود گفتم ار چه که دانم نهفته نیست

بر رای شاه قاعده بند پروری