گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دل‌افروز

از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز

عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود

از سردی زمستان و ز گرمی تموز

در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه

[...]

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۶ - در فضیلت عدالت

 

عدل شمعی بود جهان افروز

ظلم شه آتشی ممالک سوز

سنایی
 
 
۱
۲