گنجور

 
سنایی

ربع مسکون چو از طریق شمار

شد به فرسنگ بیست و چار هزار

تو اگر واقفی به صرف و صروف

بدلش کن به بیست و چار حروف

ساعت شب چو ضم کنی با روز

خود بود بیست و چار آدم سوز

قاف قول شهادتین ترا

بی‌ریا و نفاق و کیف و مِرا

از همه عالمت برون آرد

نه به آلت به کاف و نون آرد

از ورای خرد سخن زو گو

وردت این بس که لاهو الّا هو

کلمهٔ حق چو در شمار آمد

عدد حرف بیست و چار آمد

نیمی از بحر جان دوازده دُرج

نیمی از چرخ دین دوازده بُرج

دُرجها پر ز دُرّ امید است

برجها پر ز ماه و خورشید است

درِّ دریای این جهانی نه

ماه و خورشید آسمانی نه

درِّ دریای عالم جبروت

ماه و خورشید آسمان سکوت

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]