تا که ابروی ترا، با مژگان ساختهاند
بهر صید دل ما تیر و کمان ساختهاند
خال هندوی ترا، آفت دلها کردند
چشم جادوی تو غارتگر جان ساختهاند
نیست گر نقطهٔ موهوم به جز، وهم و خیال
دهن تنگ ترا، بیشک از آن ساختهاند
چون که دیدم قد و بالای ترا، دانستم
آفت جان و دل پیر و جوان ساختهاند
به علاج دل بیمار من آن روز نُخست
خال چون خرفه و عنّاب لبان ساختهاند
قدّ دلجوی تو چون سرو روانی ماند
کاندر آن سرو روان روح روان ساختهاند
روی زیبای ترا، آیینهٔ جان کردند
وندر آن مردم چشمم نگران ساختهاند
نظم شیرین «وفایی» به گهر، میماند
مگرش از لب و دندان بتان ساختهاند
بلکه چون در صفت گوهر پاک تو بود
میتوان گفتنش از جوهرِ جان ساختهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند
مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
حقه لعل تو از جوهر جان ساختهاند
کام هر خسته در آن حقه نهان ساختهاند
هر لطافت که نهان بود پس پرده غیب
همه در صورت خوب تو عیان ساختهاند
هر چه بر صفحه اندیشه کشد کلک خیال
[...]
عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند
قامتت آب حیاتی، که روان ساخته اند
این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو
از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟
لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار ترا
[...]
در لب یار نهان عیش جهان ساخته اند
باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
نیست چون آینه حیرانی ما امروزی
از ازل دیده ما را نگران ساخته اند
نکته هایی که نهان بود در آن نقطه خال
[...]
لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند
که توان گفتنش از شیره جان ساختهاند
کردهاند از غمت آنان جگرم خون ایگل
که ترا لاله رخ و غنچه دهان ساختهاند
نتوانم که کنم قطع نظر از دو لبت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.