تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند
مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
در جواب او
تا ز گندم به جهان گرده نان ساخته اند
جای او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
سر اسرار محبت که نهان در گیپاست
در رخ کله نگر نیک عیان ساخته اند
قد رناج بلائی است که در روی زمین
ظاهرا فتنه این خلق جهان ساخته اند
زلبیا خاتم حوران بهشتی است مگر
به جهان بهر دل خلق روان ساخته اند
دعوتی هست دگر، قتلمه او را نام است
دل مجروح مرا مرهم از آن ساخته اند
دل مسکین مرا بر رخ جانپرور نان
چه کنم آه که این دم نگران ساخته اند
همه کس را نشود دولت بریان روزی
همچو صوفی ستم دیده به نان ساخته اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.