گنجور

 
هلالی جغتایی

عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند

قامتت آب حیاتی، که روان ساخته اند

این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو

از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟

لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار ترا

همه شیرین سخنان ورد زبان ساخته اند؟

بر گل روی تو آن سبزه تر دانی چیست؟

فتنه هایی که نهان بود عیان ساخته اند

برگمانی دهنت ساخته اند اهل یقین

چون یقین نیست، ضرورت، بگمان ساخته اند

مکن، ای دل، هوس گوشه آن چشم، بترس

زان بلاها که در آن گوشه نهان ساخته اند

گر مرا نام و نشان نیست، هلالی، چه عجب؟

عاشقان را همه بی نام و نشان ساخته اند