گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

فصل بهار شد، بیا تا به خُم آوریم رو،

کز سر شط خُم کِشیم آب طَرَب سبو سبو

گریه نمی‌دهد امان تا به تو من بیان کنم

قصهٔ جور زلف تو، نکته به نکته مو به مو

دعوی حسن می‌کند، چهرهٔ گل به گلستان

یار کجاست تا شود پیش حریف روبه‌رو

راندهٔ دیر و کعبه‌ام، نیست به هر طرف نظر

چون نشود ستاره جو کوچه به کوچه، کو به کو

بوی عبیر زلف تو، در پس پرده خیال

کرده ز چشم تو نهان، غنچه مثال تو به تو

هان ز جفای دوستان رفته صبوحی غمین

چون نرود ز دست غم، خانه به خانه سو به سو