گر ز درم آن مه دو هفته درآید
بخت جوان، وقت پیریم به سر آید
گر بر غلمان برند صفحهٔ رویش
حور بهشتی چو دیو در نظر آید
پای اگر مینهی، به دیدهٔ من نه
سرو خوش است از کنار جوی برآید
تلخ مگو، رخ ترش مکن که از آن لب
هر چه بگویی تو تلخ، چون شکر آید
در سفر عشق نیست غیر خطر هیچ
خوش بودم هرچه زین سفر به سر آید
میکشیام گه به سوی کعبه و گه دیر
چند صبوحی پَسِ تو دربهدر آید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر به توصیف عشق و زیبایی میپردازد. او میگوید که اگر معشوقهاش در خانهاش ظاهر شود، شانس و جوانیاش به سر میآید. زیبایی او، حتی اگر با غلمانها هم مقایسه شود، همچون حوریهای بهشتی در چشمش میرسد. شاعر به معشوقهاش میگوید که حق ندارد غمگین شود، زیرا لبهای او شیرینتر از شکر است. در مسیر عشق، خطرات و چالشها وجود دارد، ولی او از این سفر خوشحال است. در نهایت، شاعر اشاره میکند که معشوق او را بین مکانهای مقدس (کعبه) و مکانهای غیر مقدس (دیر) میکشاند و او هر لحظه در جستجوی عشق و زیبایی است.
هوش مصنوعی: اگر آن ماه زیبا دو هفته به درون خانهام بیاید، شانس جوانیام به پایان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر بر روی جوانان زیبا صفحاتی باشد، زیباییهای بهشتی در نظر میآید، اما مانند دیو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هرگاه قدمی برمیداری، در نظر من هیچ چیز به زیبایی سرخی که از کنار جوی برمیخیزد، نیست.
هوش مصنوعی: تلخی نگو و صورتت را ترش نکن، چون هر کلمهای که از آن لبها بیان کنی، حتی اگر تلخ باشد، مانند شکر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در راه عشق، جز خطر و ریسک چیزی دیگر نیست. اما من شادمانم از هر آنچه که از این سفر به دست آورم.
هوش مصنوعی: گاهی مرا به سمت کعبه میکشانی و گاهی به سوی میخانه. آیا مدتی پس از نوشیدن، سراغ من خواهی آمد و مرا خواهی یافت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رنج و عنای جهان اگر چه دراز است
با بد و با نیک بی گمان به سرآید
چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز
هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید
ما سفر برگذشتنی گذرانیم
[...]
جور و جفای تو نیک و بد بسر آید
خط تو آخر بدیر و زود برآید
ناوک مژگان تو چو تیر سحرگه
پوست ندارد خبر که بر جگر آید
ماه چوبیند رخت ز دست درافتد
[...]
مرد که با عشق دست در کمر آید
گر همه رستم بود ز پای درآید
ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است
هر دم ازو بازویی دگر بدر آید
نیست به عالم تنی که محرم عشق است
[...]
وقت بیاید که دور غم به سر آید
صبح وصال از شب امید برآید
عمر عزیز از سر وداع بر آرد
آن دو سه روز فراق هم به سر آید
بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر
[...]
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.