گنجور

 
اهلی شیرازی

پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما

با رخ خوبت نظر می‌باخت چشم پاک ما

دیگران از داغت ای گل همچو سرو آزاده‌اند

برق رخسارت نسوزد جز خس و خاشاک ما

آتش سوزنده‌ای ای شمع و ما پروانه‌ایم

گرد آتش کس نگردد جز دل بی‌باک ما

غیر شمع از اهل مجلس کس دلش بر ما نسوخت

در دل خوبان نگیرد آه آتشناک ما

جان بیماران دل را جز اجل چاره نبود

گر اجل بر دیگران زهرست شد تریاک ما

در گلستان جهان زان روی خاک ره شدیم

تا به یاد لاله‌رویان گل دمد از خاک ما

غم مخور اهلی ز چاک سینه کز اقبال عشق

یوسف جان سر زند آخر ز جیب چاک ما