دیده ناکام را جز تهمت نظاره نیست
شوخ چشمی در محبت چون دل صدپاره نیست
حلقه زنجیر زلفت موجه آب بقاست
گر بر افتد نام هستی درد ما را چاره نیست
بگذر از بیگانگی هر چند محرم تر شوی
شوق را نازم که با آوارگی آواره نیست
هر دم از گلشن به صحرا می کشد دیوانه را
همچو زنجیر جنون یک شوخ آتشپاره نیست
تا به کی در پرده حرف کشتنم گوید اسیر
هر چه می خواهد بگوید کار من یکباره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عاشقانه و ناکامی را به تصویر میکشد. شاعر به تهمت و بدبینی اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی مانند دل شکسته نیست. زنجیر زلف معشوق نشانهای از جاودانگی است و اگر نام هستی برود، درد رهایی از آن وجود ندارد. شاعر از بیگانگی میگذرد و میگوید شوق واقعی با آوارگی از بین نمیرود. او بیان میکند که دیوانگی همچون زنجیری به او متصل است و نمیتواند به سادگی خود را رها کند. در نهایت، او از فشار حرفها و قضاوتها شکایت میکند و تاکید میکند که کار او یکباره و بیملاحظه نیست.
هوش مصنوعی: چشمهایی که از عشق ناکام ماندهاند، جز به تهمت و ظلمت نمینگرند. در عشق، شوخی و بازیگوشی وجود ندارد، زیرا دلها مانند دلهای پارهپاره نمیتواند تحمل کند.
هوش مصنوعی: زلفهای تو مانند زنجیری هستند که به آب زندگی متصل است. اگر این زنجیر پاره شود و نام هستی از بین برود، ما هیچ درمانی برای دردهایمان نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: از بیگانگی رها شو، حتی اگر بیشتر با دیگران نزدیک شوی. شوق و اشتیاق را میپسندم که با وجود آوارگی و بیخانمانی، انسان همچنان سرزنده و شاداب باقی بماند.
هوش مصنوعی: هر لحظه دیوانه را از باغ به بیابان میبرد، مانند زنجیری که جنون را در اختیار دارد، اما یک شوخی هیچ آتشزنهای نیست.
هوش مصنوعی: این فرد میگوید که دیگر نمیخواهد در سایه و به صورت مخفیانه صحبت کند و به عبارتی خود را محدود کند. او بیان میکند که در حال حاضر تحت تاثیر کسی نیست و هر کسی میتواند هر چیزی بگوید، اما کار او فقط در یک لحظه و به صورت آنی نیست. او به دنبال ابراز وجود و آزادی در بیان احساسات و افکارش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
هیچ عاشق دیده خوش در وجود
کز رقیب دیدها سوی عدم آواره نیست
ای رفیقان عالم ترکیب اضداد است از آنک
[...]
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
[...]
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست
چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
[...]
کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
[...]
ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست
صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون
بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.