گنجور

 
اسیر شهرستانی

خرقه پوشی است خودنمایی نیست

عشقبازی است میرزایی نیست

گل خورشید اگر به سر زده ای

همچو خار برهنه پایی نیست

حال مجنون ز گرد مجنون پرس

دور گردی است آشنایی نیست

خون دل جرعه جرعه نوشیدن

کار رندی و پارسایی نیست

نمک آباد کشور دگر است

حسن شهری و روستایی نیست

دست یابد به خون بشوید مرد

کار با پنجه حنایی نیست

شیشه قدر شکست می داند

چشم بر راه مومیایی نیست

ما و بیگانگی یار اسیر

قرب در بند آشنایی نیست

 
 
 
سنایی

در دل آن را که روشنایی نیست

در خراباتش آشنایی نیست

در خرابات خود به هیچ سبیل

موضع مردم مرایی نیست

پسرا خیز و جام باده بیار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

عشق جز بخشش خدایی نیست

این به سلطانی و گدایی نیست

هر که او برنخیزد از سر سر

عشق را با وی آشنایی نیست

عشق وقف است بر دل پر درد

[...]

ابن یمین

هرگز او را ز ما جدائی نیست

با کس دیگر آشنائی نیست

عبید زاکانی

عقل را دانشی و رائی نیست

بهتر از عشق رهنمائی نیست

طلب عشق و وصل ورزیدن

کار هر مفلس و گدائی نیست

نام جنت مبر که عاشق را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه