گنجور

 
اسیر شهرستانی

در سراپای شهید غم پنهان تو نیست

گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست

جای آن است که بیتابی سیماب کند

یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست

گریه ابر ندارد نمک اشک مرا

مگر آگاه ز شور لب خندان تو نیست

مو به مو آگهی از راز دلم چون گذری

نکته ای فاش تر از خنده پنهان تو نیست

گرچه از دامن گل پا نگذارد بیرون

غنچه را مرتبه گوی گریبان تو نیست

خبری از سر سرگشته خود نیست مرا

ای جفا پیشه ببین در خم چوگان تو نیست

زخم پنهان چو ز مژگان تو می دزدد اسیر

آگه از عربده چشم نگهبان تو نیست